خلاصه داستان قسمت ۳۷۰ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۷۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۷۰ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۷۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۷۰ سریال ترکی گودال

یاماچ افسون را به خانه جومالی می برد. وقتی همه خواب هستندف افسون که نیاز به دارو دارد شبانه بدون این که کسی متوجهش بشود، به داروخانه می رود و مسئول انجا دارو می خواهد. دختر جوان می گوید که نمی تواند بدون نسخه به او دارویی بدهد و افسون مضطرب می شود و خودش را به غش می زند. وقتی مسئول آنجا بالا سرش می رود، افسون با کپسول آتش نشانی توی سر او می زند و هرچه لازم دارد برمیدارد.
صبح ماسال، یاماچ را از خواب بیدار می کند. ماسال از او می پرسد که کیست؟ یاماچ با مهربانی می گوید: «من باباتم. » ماسال خوشحال می شود و می گوید: «بابا هم مثل مامانه اما مرده. »
سحر و اممی و علیچو و اجویت با هم در یک خانه هستند. علیچو خیلی غمگین است و دلش برای خانه و وسایلش تنگ شده. سحر می گوید: «من کتاب ها و چرخ دستیتو از قبل یه جا قایم کردم. » علیچو خیلی خوشحال می شود و همراه اجویت و چرخ دستی اش به محله می روند و ناگهان متوجه بالای پشت بام خانه ای افسون را بیهوش می بینند.

یاماچ نگران افسون است و خبری از او ندارد. همان موقع علیچو پیشش می رود و جایی که افسون را دیده به او نشان می دهد. یاماچ سراغ افسون که خمار است می رود و چند بار آرام به صورتش می زند تا به هوش بیاید. افسون چشمانش را باز می کند و به او پرخاش می کند. یاماچ به ارامی می گوید: «فقط میخوام ببرمت خونه. » وارتلو همراه پسرش ادریس جونیور به محله می روند. امشب جشن ختنه ی ادریس است و عمو جومالی از این بابت خیلی خوشحال است و حسابی به ادریس کوچک می رسد و کادوهای گران قیمت به او می دهد.
یاماچ با مشورت جومالی تصمیم می گیرد با افسون صحبت کند تا ترک کند. او پیش افسون می رود و می گوید: «من میدونم زندگیت چقدر سخت گذشته و برای تحمل اون سختیا مصرف کردی.. به خاطر دخترمون. » افسون گریه می کند و می گوید: «پس درک میکنی؟ » بعد مثل دیوانه ها فریاد می زند و می گوید: «تو هیچی نمیفهمی! » و زخم ها و کبودی های روی بدنش را نشان می دهد و می گوید: «اینا جوری دیده میشه که گذشته رو بتونه پاک کنه؟ ها؟ » یاماچ او را در آغوش می گیرد و با این که افسون مقاومت می کند او را به زور سوار ماشین می کند و همراه جومالی او را به یک انباری می برند و داخل قفسی زندانی می کنند تا بتوانند او را ترک بدهند. اما افسون بی تابی می کند و جیغ می کشد.

کاراجا پیش جلاسون می رود و برایش غذا می برد. جلاسون برای این که واکنش او را ببیند در مورد این که یاماچ برگشته می گوید. کاراجا خیلی سرد می گوید که میداند و جلاسون که دلخور شده می گوید: «میخواستم تو صورتت یه امید کوچیک ببینم! هیچی ندیدم! » کاراجا شروع به بحث با او می کند که جلاسون می گوید: «تنها چیزی که واسه تو لازمه قدرته آره؟ به عشق و دوست داشته شدن هم نیاز نداری؟ » کاراجا با قاطعیت تایید می کند و آنجا را ترک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا