خلاصه داستان قسمت ۳۷۶ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۷۶ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۷۶ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۷۶ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۷۶ سریال ترکی گودال

کاراجا از پنجره ی اتاقش بادبادکی در هوا می بیند و لبخند می زند. اما سعی می کند جلوی خودش را بگیرد که به سمت بادبادک نرود و نمی تواند. او وقتی از خانه بیرون می رود، جلاسون منتظرش است. جلاسون با لبخند جلو می رود و کاغذی به دست او می دهد و می گوید: «اگه نترسی و جرئت اومدنشو داشته باشی صحبت میکنیم. » کاراجا وانمود می کند که اصلا به خاطر بادبادک و نیامده و حتی کاغذ را دور می اندازد. عمو جومالی پیش بلال می رود و با لبخند به یکی از افرادش دستور می دهد تا اندازه ی بلال را همانجا برای کفن و تابوتش بگیرند. بلال کمی نگران می شود اما می گوید: «تو قبل از من میمیری جومالی! »
جلاسون ساعت ها جایی که به کاراجا گفته بود منتظرش می ماند. کاراجا قصد رفتن ندارد اما بالاخره بعد از دو ساعت خودش را می رساند. جلاسون از دیدنش خوشحال می شود و بعد می گوید: «وقتی یکیو به اندازه جونت دوست داری، با گذشت زمان میگذره؟ » کاراجا می گوید: «میگذره. »

جلاسون دوباره می پرسد: «من تورو باور نمیکنم. یه چیزی هست که دوتامونم میدونیم. ما فراموش نکردیم و نمیکنیم. حالا که میگی قلبمون نمیتپه چرا زنده ایم؟ نمیبینی؟ ما جز همدیگه شانس دیگه ای نداریم. » کاراجا که کمی دستپاچه شده و می گوید: «اون موقع بچه بودیم. » جلاسون به او نزدیک میشود و می گوید: «به اندازه ای بزرگ بودی که بگی منو ببوس. » کاراجا عقب می کشد و جلاسون می گوید: «باشه فرار کن اما یه تصمیم بگیر. » و وقتی سکوت کاراجا را می بیند می رود.
یاماچ به خانه ی جومالی می رود و وقتی کبودی های صورتش را می بیند می فهمد که عمو جومالی حسابش را رسیده و او را با زن و بچه اش تهدید کرده است. یاماچ عصبانی می شود و به سمت خانه ی مدد می رود اما مدد در را باز نمی کند و از پشت ان به دروغ می گوید که سرما خورده است! یاماچ کلافه به میخانه ی متین می رود و از حال او متوجه می شود مشکلی پیش آمده. میتن با غصه می گوید که عمو جومالی فرهاد و متین را کتک زده و او را هم با پسرش تهدید کرده است. بعد هم با بغض می گوید: «داداش انگار نمیشه.

زورمون نمیرسه. ما با اینا چطور سر کنیم؟ » یاماچ که تمام مدت سکوت کرده بود می گوید: «بابام اینا وقتی که گودال رو بنا کردن سه نفر بودن متین. » و بلند می شود و می رود.
عمو جومالی با عصبانیت به وارتلو خبر می دهد که در از دست دادن جنس هایشان یاماچ دست داشته. وارتلو از شنیدن این حرف کمی به هم می ریزد و از عمو می خواهد تا خودش با یاماچ صحبت کند. از طرفی یاماچ سر مزار ادریس است و با او درد دل می کند. وقتی وارتلو برای صحبت با او از راه می رسد می گوید: «مگه بابامون نمیخواست کسی به خاطر گودال جونشو فدا نکنه ؟» یاماچ می گوید: «اون رویای من بود. بابام همیشه میگفت کاری که باید رو بکنین. » وارتلو می گوید: «پس چرا اینجوری میکنی؟ » یاماچ می گوید: «من با تو دردی ندارم. من اینو حل میکنم. مشکل من عموته. » وارتلو می گوید: «در هر صورت به نظمی صورت گرفته. اگه مشکلی داری یعنی مشکلت با منه. باید آروم بگیری. »یاماچ می گوید: «اگه نگیرم چی میشه؟ » وارتلو با جدیت می گوید: «نتیجه ش رو قبول میکنی. » یاماچ لبخند می زند و می گوید: «این گوی و این میدان! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا