خلاصه داستان قسمت ۳۷۷ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۷۷ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۷۷ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۷۷ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۷۷ سریال ترکی گودال

وارتلو بعد از جدا شدن از یاماچ، سوار ماشینش می شود و به سمت محله می رود. او در بین راه زیرلب غر می زند: «همشون یکی شدن، انگار فقط منم که به فکر محله نیستم! » که دختر خبرنگار دوباره مقابلش سبز می شود. وقتی وارتلو کلافه از ماشین پیاده می شود، دختر بدون مقدمه خودش را لیلا معرفی می کند و در مورد خودش و خانواده اش صحبت می کند و می گوید: «من در مورد خانواده م گفتم، حالا نوبت شماست. » وارتلو خنده اش می گیرد و می گوید: «الان وقتش نیست بمونه بعدا. » لیلا می گوید: «پس چجوری با هم قرار بذاریم؟ بهتره شماره تون رو بدین. » و وارتلو قبول می کند. دختر با نگاهش و لبخند روی لب او را بدرقه می کند!
سلطان به گلخانه ی ادریس که حالا دیگر گلی آنجا نمانده می رود و به تنها گل رز سفیدی که ادریس همیشه مراقبشان بود، سر میزند. عمو جومالی هم وارد گلخانه می شود و سلطان نگران به او خیره می شود. عمو می گوید: «اینجا که دیگه گلی نمونده سلطان خانم! »

سلطان می گوید: «نه همینجوری بهتره. » و بعد پیش کاراجا می رود و از او خواهش می کند با عمو جومالی صحبت کند تا به گلخانه و گل رز سفید که یادآور ادریس است کاری نداشته باشد.
یکی از افراد عمو، یاماچ را تعقیب می کند. یاماچ پیش افسون می رود و وقتی افسون التماسش می کند که رهایش کند، یاماچ با ناراحتی انجا را ترک می کند. مرد جوان بعد از یاماچ وارد انباری می شود و با دیدن افسون از او فیلم می گیرد و برای ندیم و عمو جومالی می فرستد. عمو لبخند می زند و می گوید: «دختر بیچاره! حیفه! باید دارو بهش برسونیم! » و دستور می دهد تا دو قرص برای افسون بگذارند تا دوباره درگیر قرص بشود.
یاماچ از سالیم سراغ علیچو را می گیرد و وقتی علیچو و اممی را زخمی و کبود در انباری می بیند خیلی خشمگین می شود و افراد مرد ماهی فروش را حسابی کتک می زند و می گوید: «به رئیستون بگین سراغ اونم میرم! » او علیچو و اممی را با ناراحتی به خانه ی داملا می برد تا مراقبشان باشد.

آکین به سمت گاراژ می رود که عمو جومالی او را می بیند. اکین می گوید که قصد داشته به قهوه خانه برود و چرخی در محله بزند. عمو با شک به او نگاه می اندازد و بعد به ندیم می گوید: «کسی به یاماچ در مورد ما اطلاعات میده. باید بفهمیم این کار آکینه یا مکه و جلاسون! » ندیم می گوید: «آکین و مکه به خاطر خانواده شون از شما بدجوری میترسن. به نظر من کار جلاسونه. » عمو هم کاراجا را کمی بعد صدا می زند و به او می گوید: «کسی از بچه های ما داره به یاماچ و گروهش گزارش میده! آکین از خانواده ست. اما من به مکه و جلاسون شک دارم! » کاراجا جا می خورد و می گوید: «عمو من ضامن اونا هستم. اونا همچین کاری نمیکنن. »
کاراجا فورا به دیدن جلاسون می رود و با نگرانی می گوید: «جلاسون اگه تو گزارش مارو به یاماچ میدی، من باید بدونم. » جلاسون لبخند میزند و می گوید: «من ندادم ولی دم هرکی داده گرم! » و بعد می گوید: «انگار تو نگران من شدی! » کاراجا جا می خورد و می خورد و می گوید: «چرت و پرت نگو! بهتره حواست به خودت باشه عمو بفهمه برات بد تموم میشه. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا