خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۳۷ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۳۷ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی اتاق قرمز

آلیا صبح در آینه تصویر مادرش را می بیند که به او می گوید: «پیدات کردم!» و بعد تصویر کودکی خودش را که ترسیده و آب ته لیوان مسواک ها را مثل کودکی اش سر می کشد. او آن روز هم گرفته و خسته به کلینیک می رود. او به خانم دکتر می گوید هفته سختی را گذرانده است و یک پوچی بزرگ برایش باقی مانده است. خانم دکتر از او در مورد کارهای روزمره اش می پرسد و باعث می شود آلیا به زمان حال برگردد و بعد از او می خواهد از تجربه زندگی با پدرش بگوید. آلیا می گوید: «مثل دو تا غریبه بودیم. به اجبار با هم بودیم. تنها چیزی که مار رو کنار هم نگه می داشت مادرم بود. وقتی مادرم بود بابام وظیفه خودش می دونست منو زنده نگه داره اما وقتی مادرم مرد دیگه چیزی بین ما نمونده بود.» آلیا می گوید: «کل روز پشت میز می نشست و شبا تو خونه راه می رفت. منم وقتی صدای پاهاش رو می شنیدم خوشحال می شدم. می گفتم تنها نیستم. شاید خیلی ازم دور بود اما بازم اونجا بود. زنده بود. از بودن هم ناراحت بودیم. مثل دزدها تو خونه از هم فرار می کردیم. بدون اینکه دعوا کرده باشیم قهر بودیم.»

آلیا می گوید پدرش خیلی خانواده اش را دوست داشت اما بعد از مرگ مادرش او هم طرد شده بود و تا وقتی همسرش زنده بود فرصت فکر کردن به خانواده از دست رفته اش را نداشت اما بعد از مرگ او افسرده شد. خانم دکتر می پرسد: «تو چجوری به زندگی ادامه دادی آلیا؟» آلیا می گوید: «من یه هدف داشتم. زنده نگه داشتن مادرم. وقتی لباسای مادرم رو می پوشیدم اون بوی ترسناک باعث می شد فکر کنم تنها نیستم. تو خونه م. جایی که بهش عادت دارم.» او می گوید: «می دونین ژاکت مادرم رو انداختم دور.» دکتر خوشحال می شود و به او تبریک می گوید. بعد آلیا از روزهای دانشگاه می گوید و اینکه در نگاه همه او یک دختر عجیب و ترسناک بود و کسی به او نزدیک نمی شد. او می گوید: «کم کم استعدادم توی درس ها به گوش همه رسید. دیگه با انگشت نشونم نمی دادن. گاهی ازم جزوه می خواستن اما اصلا خوشم نمی اومد. می ترسیدم. از تنهایی داشتم می مردم اما نمی تونستم به کسی نزدیک بشم. دشمنی مادرم برام کافی بود. به کسی نیاز نداشتم. دیگه نتونستم بجنگم. رها کردم.» دکتر می گوید: «خودت رو تسلیم بیماری کردی. هویت خودت رو فراموش کردی.» بعد از آن آلیا در مورد مرگ پدرش می گوید. او می گوید: «یه روز وقتی نگاه کردم و دیدم پشت میزش روی صندلی افتاده و لیوان از دستش افتاده. صداش زدک جواب نداد. مرده بود. بی صدا مرده بود مثل زندگیش. ولی صورتش آروم بود. بالاخره تونستم لمسش کنم.»

آلیا می گوید: «بالاخره به چیزی که می خواستم رسیدم. تک و تنها بودم. هیچی حس نمی کردم.» دکتر می پرسد: «الان چجوری می گذرونی روزهات رو؟» آلیا می گوید: «از اتاقم بیرون نمیام.» دکتر می پرسد: «چی می خوری؟» آلیا می گوید: «هرچی پیدا کنم.» دکتر پیش خودش می گوید: «باید حقیقت رو در مورد خودش بدونه. باید یه کار دیگه کنم حتی اگه ناراحتش کنه.» ناگهان دکتر بلند می شود و با عصبانیت می گوید: «هنوزم با خودت طوری رفتار می کنی که مادرت می کرد. تو لیاقت یه لباس خوب و یه غذای خوب رو نداری. اگه داشتی پدر وم مادرت این کارا رو برات می کردن.» آلیا گریه می کند و می گوید: «بالاخره شما هم فهمیدین مقصر منم.» دکتر می گوید: «تو خودت حکم دادی که گناهکاری.» آلیا می گوید: «اما من تا حالا به کسی بدی نکردم.» دکتر می گوید: «تو حقوق خوندی. محکوم کردن یه بی گناه جرم نیست؟» آلیا تایید می کند و دکتر می گوید: «پس چرا خودتو گناهکار می دونی؟ تو دیگه دشمنی جز خودت نداری. اینو بفهم.» دکتر کمی آرام می شود و می گوید: «دیگه نباید اون دختربچه رو سرزنش کنی. باید ازش مراقبت کنی. اون دختربچه لیاقت همه اینا رو داره.» دکتر از آلیا می خواهد که در زندگی اش تغییراتی ایجاد کند و می گوید به عنوان اولین قدم خانه اش را عوض کند. آلیا می گوید: «نمیشه. من متعلق به اونجام.» دکتر می گوید: «هفته بعد من میام پیشت تا خونه ت رو ببینم. اگه قانع شدم که برات خوبه همونجا بمون اما اگه نشدم با هم برات دنبال یه خونه می گردیم.» آلیا با خوشحالی قبول می کند و دکتر را در آغوش می گیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا