خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۳۷ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۳۷ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی امان از جوانی

چاعلا تابلوعه کافه اش را هم میزنه. نوریه و هاجر و عایشه و آزرا از دور اونو میبینن و حرص میخورن. عارف و زکریا به زولا و چاوی میگن که مادراتون از اول هم ما را شناخته بودن ولی گفتن پول میگیرن تا به کسی چیزی نگن اگه این پولو ندیم به هاجر و نوریه میگن سپس ازشون میپرسن که شما پولی دارین یا نه؟ زکریا میگه بااخره واسه روز مبادا پس اندازی چیزی ندارین؟ زولا و چاوی میخندن و میگن ما هیچی نداریم تاره از دست بدهکارا فرار کردیم اومدیم اینجا! احمد هم ماجرارو میفهمه و تو فکر فرو میره. ویسی با ریخت و قیافه ای جدید با سوزان به رستوران میرن که هاجر میگه من نمیدونم چرا مثل دیوانه ها هستی ولی چرا اینجوری لباس پوشیدی؟ هاجر میگه تو نمیتونی اینجوری با پسر من حرف بزنی من باید حرف بزنم! سپس از ویسی میپرسه که او میگه به خاطر کارم باید بپوشم هاجر میگه میترسم بپرسم ولی میشه بگی کارت چیه؟ ویسی میگه راننده تاکسی و واسه جذب توریست ها لباس قدیمی پوشیدم و از اونجا میره سر کار. آزرا پیش هاجر میره و میگه ما امشب وقت داریم هاجر هم میگه ما هم داریم آزرا میگه منظورم اینه که اگه میخواین بیاین خواستگاری وقت داریم هاجر میگه آهان از اون لحاظ! سپس قرار میشه تا شب به خواستگاری آزرا بیان که متوجه میشن عارف و زکریا تو رستوران نیستن و میگن باز اینا کجا رفتن! چاوی و زولا میگن باید با مادرهامون صحبت کنیم تا دست از این کاراشون بردارن بسه دیگه! زکریا و عارف میگن که اینجوری امکان داره قبل از رفتن به ایتالیا همه چیزو به نوریه و هاجر بگن این شکلی نمیشه. آزرا و عایشه به نوریه میگن ما میریم آرایشگاه بعدشم لباس بخریم. نوریه دلیلشو میپرسه که آزرا میگه شب میخوان بیان خواستگاری دیگه! نوریه میگه تو همه جوری خوشگلی دخترم بعد از رفتن انها هاجر به سوزان میگه انگار دخترش ملکه ست!

سوزان پیش ویسی میره و بهش میگه امشب قراره بریم خواستگاری آزرا واسه احمد، ما هم که اصلا خواستگاری نداشتیم یادته؟ تورو بابات انداخت از خونه بیرون اومدی خونه ما! ویسی به یاد میاره که سوزان میگه خوب حالا که داریم امشب میریم خواستگاری آزرا امشب شما میاین منو از بابام خواستگاری میکنی! ویسی میخنده و میگه چی میگی سوزان؟ چند ساله ازدواج کردیم ثمره عشقمون تو شکمته بعد بیام خواستگاری تازه؟ سوزان میخنده و به حالت عصبی میگه الان میرم چمدونمو جمع میکنم اومدی که اومدی نیومدی خونه بابام میمونم و میره. پدر چاعلا بهش زنگ میزنه و سراغ احمد را میگیره و میپرسه خوب هستین باهم یا نه! چاعلا میگه خیلی بهم وابسته هستش بابا! پدرش چاعلا میگه خوب شب با احمد بیاین شام خونه ما دیگه وقتشه مادرت با داماد آینده اش آشنا بشه چاعلا میگه من نمیتونم از طرف احمد قول بدم! پدرش میگه اگه میخوای فردا پول تو حسابت باشه امشب میاین خونه واسه شام! احمد در حال رفتن به طرف رستوران است که چاعلا با دیدنش میره سمتش و اول حال عارف را میپرسه سپس میگه من یه پیشنهاد کاری دارم اگه امشب باهام بیای که بریم عمارت ما و خودتو جوری نشون بدی که عاشق منی و عروسیمون تابستونه، اون پولی که پدرت عارف میخواد را بهت میدم حتی بیشتر از اون! احمد میگه تو رسما دیوونه ای! و میره. سوزان با چمدون به رستوران خودشون برمیگرده که هاجر با دیدنش میگه ماجرا چیه؟ باز قهر کردین؟ سوزان میگه نه دیدم امشب بساط خواستگاریه گفتم ویسی با خانواده اش امشب منو واسه ویسی از شما خواستگاری کنه که اگه بابام منو داد که میرم نداد همینجا میمونم. هاجر و احمد حسابی جا خوردن و هاجر میگه بیا این کارو نکنیم و ندیم تورو به ویسی چطوره؟ سوزان میگه نه نمیشه مامان من حامله ام! هاجر اونو در آغوش میگیره و میگه آخر از دست تو دختر خل و چلم.

زولا به چاوی میگه بیا بریم ایتالیا تا به زندگی و خوشبختی های خودشون برسن! فقط میدونم دلم واسه آزرا تنگ میشه! با اینکه میدونم احمد داداشمه ولی اصلا از حسم به آزرا کم نشده! چاوی تلاش میکنه تا حال زولارو کمی بهتر کنه. زولا به مافیاها زنگ میزنه و میگه گفته بودین به کسی که  جای زولا و چاوی را بهتون بگه ۱۰۰ هزار یورو میدین! آنها قبول میکنن که بهشون میگن خبرتون میکنیم. هاجر میگه به احمد که آزرا اومد و گفت اگه میخواین امشب بیاین خواستگاریم منم میگم زودتر بریم تا تمام بشه دیگه! احمد از خوشحالی مادرش را در آغوش میگیره. به زولا پیام میدن که نوشته فردا میان به محل زندگی چاوی زولا. آزرا از پنجره درحال دیدن زولاست که عایشه بهش میگه تو مطمئنی که زولارو دوست نداری؟ آزرا میگه خیلی دیر نیست واسه این سوال؟ وقتی به قلبم نگاه میکنم فقط احمد میاد تو ذهنم! احمد در حال کفش پوشیدن هست که چشمش میخوره به یه نامه از طرف عارف پدرش. احمد با خواندن ماجرا متوجه میشه که عارف واسش توضیح داده و از عشق و علاقه ای که از قبل داشته به هاجر و همچنان داره بهش میگه. عارف نوشته که به خاطر شماها از اینجا دور نشدم به خاطر اینه که خودمو با خیانتی که قبلا کرده بودم تبرعه کنم این زجرو تحمل میکنم. خانواده عارف به غیر از احمد به داخل رفتن و منتظرن که احمد بیاد اما برای اینکه خانواده اش از هم نپاچه تلفن را خاموش میکنه. سپس به طرف چاعلا میره و میگه قبوله ولی صبح باید ۱۰۰ هزار یورو را بهم بدی! چاعلا خوشحال میشه و باهم دست میدن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا