خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی داستان یک پری + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال های ترکی خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی داستان یک پری را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. این سریال جذاب درام در رابطه با دختری است که قصد دارد زندگی‌اش را به طریقی نادرست تغییر دهد. هنگام ارتکاب جرم نیز تصادف شدیدی کرده و ماجرا آغاز می‌شود. سریال ترکی داستان یک پری بعد از اتمام پخش سریال مستاجر بی نقص روزهای فرد ساعت ۲۰:۰۰ از شبکه جم تیوی و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Alina Boz, Taro Emir Tekin, Nazan Kesal, Hazal Filiz Küçükköse, Müfit Kayacan, Mustafa Mert Koç, Tülin Ece, Baran Bölükbaşı, Kadir Çermik, Bilgi Aydoğmuş, Okan Urun, Şener Savaş, Canan Atalay, Ali Aksöz, Merve Oflaz.

فیگن درباره سختی روزهایی که زینب نوزاد بود بهش میگه که زینب میگه اگه میخواستین میتونستین فرار کنین فیگن میگه فکر کردی من فرار نکردم؟ تلاش نکردم؟ بابام همه جا بود! تو خبر نداری! سپس باهمدیگه حرف میزنن و فیگن ازش میخواد تا بهش یه شانس بده تا بتونه جبران کنه و گریه میکنه که زینب او را در آغوش میگیره و میگه من اومدم دیگه اینجام آنها با خوشحالی گریه میکنن و همدیگرو در آغوش میگیرن. خانواده هاریکا با آلپ تو رستوران هستن که فردی به اونجا میره آنها با دیدنش خوشحال میشن و بغلش میکنن به جز هاریکا که از جاش هم بلند نمیشه. اونور به دنبال مریح رفته تا اونو هم به رستوران ببره اما مریح میترسه و میگه من نیام بهتره و میخواد پیاده بشه که اونور بهش میگه نه الان زینب خیلی آروم‌تر شده باهات بهتر رفتار میکنه. فوآد تو ماشین نشسته و منتظر جمعشون جمع بشه. بعد از چند دقیقه زینب به رستوران میره و میگه من یه مهمون با خودم آوردم از اونور پرسیدم گفت مشکلی نداره سپس میگه من با مادرم اومدم همگی به فیگن نگاه میکنن و بهش خوش آمد میگن که هاریکا با کلافگی رو برمیگردونه و میگه همینو کم داشتیم.

وقتی اونور به داخل میره به زینب میگه یه سورپرایز دیگه دارم واست زینب با دیدن مریح اونو به گوشه ای میکشونه و باهاش حرف میزنه. به فردی خبر میدن که انبار کامیون ها آتیش گرفته و خسارت زیادی وارد کرده سپس با آلپ از اونجا میرن. بعد از رفتن آنها فوآد به خودش میگه حالا نوبت به من رسیده! او با اسلحه وارد رستوران میشه و همه میترسن او میخواد به نسلیهان  شلیک کنه که اونور جهت اسلحه را به طرف سقف میگیره و به خطا میره آنها با هم درگیر میشن که فوآد دوباره اسلحه را به طرفشون میگیره ولی در آخر به طرف زینب شلیک میکنه که مریح خودشو جلوش میندازه و به اون تیر میخوره همگی میترسن. اونور روی فوآد میوفته که ظفر اسلحه را برمیداره و با دوتا از آدم هاش اونو به طرف کلانتری میبرن. مریح سریعا به بیمارستان منتقل میشه فیگن بهش خون میده و دکتر خبر میده که خدارو شکر تیر به جای حساس نخورده و حالش خوبه بعد از به هوش اومدنش میتونین برین پیشش آنها خوشحال میشن. نسلیهان با هاریکا و فردی به کلانتری رفتن اونجا فوآد میگه من هیچیو نمیگم مگر اینکه با ظفر حرف بزنم هاریکا که میدونه میخواد ناتنی بودنشو بهش بگه سعی میکنه جلوی ظفرو بگیره اما او به داخل اتاق بازجویی میره.

تو اتاق بازجویی فوآد بهش پاکتی میده و میگه این لحظه آخر تو جیب حمید کوکسال بود شاید اون فایل هاریکا تو فلشو دیده باشی برو ببین بفهم که کی این همه سال دروغ میگفته ظفر میگه رمز داشت فوآد میگه تو این پاکت رمزش هست و از اونجا میره. ظفر با باز کردن پاکت برگه دی ان ای را میبینه و شوکه میشه و با عجله به طرف خانه راهی میشه. نسلیهان و هاریکا هم پشت سرش میرن. ظفر فایل را باز میکنه و میفهمه که هاریکا خودش اعتراف کرده که اون بچه یکی دیگه ست نه حمید همان موقع نسلیهان و هاریکا وارد اتاق میشن و جا میخورن هاریکا میخواد واسش توضیح بده اما ظفر با عصبانیت میره هاریکا حالش بد میشه. ظفر به لبه پرتگاه میره و با گریه داد میزنه و میگه خدا چرا من؟ نسلیهان به اونور و امید خبر داده و باهمدیگه به اونجا میرن. آنها ازش میخوان تا از پرتگاه فاصله بگیره اما ظفر میگه میخوام تنها باشم اونور به طرفش میره و میگیرتش و میگه تو هرکاری کنی چه بخوای چه نخوای برادر منی و همدیگرو بغل میکنن امید و نسلیهان هم اونجا میرن و بغلشون میکنن.

۲۰ ماه بعد، تولد دختر اونور و زینب به نام ماسال هست انها تو حیاط در حال جشن گرفتنن و همگی جمع شدن. آلپ انگشتر تو دست امید کرده و نامزد شدن. طفر در حال باد کردن بادکنک هست، صمد پیدا زینب مدام از خودش سلفی میگیره . نسلیهان قبل از رفتن به جشن به آسایشگاه رفته پیش مادرش هاریکا. هاریکا بدون هیچ حرفی به گوشه ای زل زده و اصلا حرف نمیزنه نسلیهان بهش عکس های ظفر و ماسال را نشون میده و ازش میخواد تا نگاه کنه و چیزی بگه اما هاریکا بدون هیچ حرفی اشک میریزه. نسلیهان به جمع اونا می پیونده کیک و شمع را میارن و شمعارو فوت میکنن و یه عکس دسته جمعی میگیرن. پایان.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک پری + تصویر

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا