خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۳۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش

قسمت ۳۷ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

حیات با هیجان اینکه مورات بالاخره می خواهد همه چیز را به او اعتراف کند را برای تووال تعریف می کند. تووال به شوخی می گوید:« امیدوارم تولدت هم دروغ نباشه؟ تولد جدید و شروعی دوباره! خیلی عالیه! » اما حیات با ناراحتی به فکر فرو می رود چون واقعا هم هویت واقعی اش را کسی نمیداند. دوروک سراغ مادرش می رود و این که همه چیز را میداند را توی صورتش می کوبد و می گوید: «تو چطور تونستی با منو داداشم همچین کاری کنی؟ » دریا سعی می کند خودش را بی گناه نشان دهد و می گوید:« دیدم داره غرق میشه منم با خودش کشیده پایین! چرا حرفاشو باور میکنی؟! » اما دوروک با مدرک به او می فهماند که همه چیز را می داند و دریا با ناراحتی سکوت می کند. عظیمه سلطان هم که قضیه را فهمیده ناراحت شده و می گوید:« باید بگیم نجات بیاد تا قضیه رو حل کنه. » اما دوروک از او می خواهد به پدرش و مورات چیزی در این مورد نگوید چون خیلی خجالت می کشد و از طرفی هم اگر این قضیه رو بشود دیگر این خانواده مثل قبل نخواهد شد! آصلی که نگران دوروک است، وقتی می بیند او به تماس هایش پاسخ نداده از ایپک کمک می خواهد. ایپک به آصلی می گوید که باز هم به او زنگ بزند تا بالاخره جوابش را بدهد. دوروک هم بالاخره جواب آصلی را می دهد اما می گوید که امروز روز خوبی برایش نبوده و از طرفی هم مادربزرگش مریض شده و حال خوبی ندارد.

آصلی که پرستار است فورا خودش را به انجا می رساند تا کمکشان بکند. دریا با عصبانیت سراغ دیدم می رود و می گوید:« تو کی هستی که رابطه ی منو پسرم رو خراب میکنی؟ خیلی دلت میخواد همه چیز رو به مورات بگم نه؟ » دیدم هم لبخند زده و می گوید:« نمیتونی چون من صدات رو ضبط کردم و با این کار خودت رو هم غرق میکنی! » آصلی که درگیری فکری دوروک را می بیند سعی می کند هرطور شده او را آرام بکند اما دوروک می گوید:« این یه مشکل خانوادگیه برای همین هم چیزی نمیتونم بگم. و اینکه اگه میشه به دخترا چیزی در این مورد نگو. » آصلی قول می دهد که بین خودشان بماند. وقتی نجات از مسافرت برمیگردد، متوجه دعوای بین دوروک و دریا می شود. دوروک هم وسایلش را جمع می کند تا از ان خانه دور بماند. نجات که از چیزی خبر ندارد، شب با دریا که به شدت مست شده روبرو می شود. دریا با ناراحتی می گوید: «فکر میکردم عظیمه خانم تا الان باید همه چیز رو بهت گفته باشه! » نجات می پرسد که چه شده و دریا زیر گریه می زند و می گوید:« دوروک دیگه منو دوست نداره. » نجات با مهربانی او را در آغوش می گیرد تا آرامش بکند و دیگر هم سوالی نمی پرسد. حیات به دخترها می گوید که باید زودتر حقیقت را به مورات بگوید و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت است. او صبح که به شرکت می رود تصمیم می گیرد همه چیز را به مورات بگوید و از او می خواهد تا کمی از وقتش را به او بدهد تا برای ناهار در مورد موضوع مهمی صحبت بکند.

اما مورات که در حال برنامه ریزی برای تولد حیات است می گوید که سرش شلوغ است. دیدم سراغ تووال می رود و اولا از او به خاطر این که سمت حیات رفته گله می کند و بعد از تووال می خواهد تا آخر هفته را با هم باشند اما تووال از دهنش در می رود که مورات برای حیات و آخر هفته تولد تدارک دیده. دیدم که این را می شنود با عصبانیت تصمیم می گیرد حیات را تعقیب بکند تا سر از کارش در بیاورد. صبح که عظیمه سلطان و دریا هم سر میز صبحانه هستند، نجات جریان را می پرسد. دریا با ناراحتی به عظیمه نگاه می کند تا او همه چیز را بگوید اما عظیمه می گوید که بحث کوچکی میان دریا و دوروک در گرفته و چیز مهمی نیست! دریا با تعجب به او خیره شده و بعد وقتی تنها می شوند می گوید:« فکر نمیکردم یه روز بشه که شما از من دفاع کنین! » عظیمه می گوید که این کار را به خاطر او نه، بلکه به خاطر دوروک کرده است! حیات به ابراهیم می گوید که اگر بخواهد می تواند برای تولد آخر هفته او هم بیاید اما ابراهیم می گوید فکر نمی کند مورات از آمدن او خوشحال بشود و قبول نمی کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا