خلاصه داستان قسمت ۳۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۳۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۳۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۳۷ فصل چهارم سریال از سرنوشت

مینو وقتی از خواب بیدار میشه یهو میبینه که تمام وسایل هایشان وسط باغ ریخته شده. او با ترس شاهین را بیدار میکنه و شاهین سراغ کیفش میره و میبینه تمام پولش را برده شاهین حسابی عصبانی میشه و با حرص رحیم را صدا میزنه و به دنبالش می گردد. مینو صداش میزنه و بهش میگه که یه نوشته گذاشته شاهین با خواندن آن نوشته متوجه میشه که تمام پول هایش را برده و بهش گفته که یه مقدار پول گذاشته تا برگردن سر خونه زندگیشون و از خر شیطون بیان پایین. او حسابی عصبانی میشه و میگه اگه دستم بهت برسه میکشمت مینو سعی میکنه اونو آرام کنه و میگه حالا تو حرص نخور یه کاریش میکنیم. شاهین میگه چیکار میخوایم بکنیم؟ کاری میتونیم بکنیم؟ وقتی پول نداریم چجوری میخوایم بریم؟ سپس شاهین میگه میدونی چقدر پول بوده؟ مینو میگه تو که گفتی کم فرستادن واست! مگه چقدر بوده که میگی خیلی زیاد؟ او با عصبانیت بهش میگه تو این اوضاع داری منو سین جین میکنی؟ منصور و سهراب با نادر در حال برگشتن هستند.

نادر سعی می کنه حال آنها را خوب کنه سهراب بهش میگه داشتیم میمردیم اگه یکی از اون تیرها بهمون می خورد چی؟ نادر میگه اونا فکر نمیکردن که مهمون من باشین شما خیالتون راحت باشه سپردم بهشون اگه پیش اونا رفتن به من خبر بدن. یه بچه از خانه الیاسی در استخر نشسته و داره غصه میخوره آقا خندان پیشش میره تا حالشو عوض کنه. اون پسر بهش میگه من نمیخوام دیگه هیچ خونواده ای بیان دنبالم! می خوام تا آخر پیش شما بمونم آقا خندان بهش میگه حالا میدونی من چه جوری فکر می کنم؟ اینکه تو انقدر بزرگ بشی و تو کارت موفق بشی که من دیگه وسیله‌ها‌مو جمع کنم بیام پیش تو زندگی کنم! اون پسر بچه میگه واقعا اینجوری میشه؟ آقا خندان میگه واسه چی نشه؟ الان پاشو برو سر درس و مشقت تا زنگ اولو از دست ندادی! سپس آقا خندان پیش مهتاب میره و باهاش بحث و دعوا میکنه که چرا به اون بچه درباره خانواده ای که میخواست بیاد ببره صحبت کردی؟ الان میدونی چه حسی داره؟ با خودش میگه که من چی دارم، چه جوریم که از بردنم منصرف شدند؟ مهتاب میگه من از کجا باید میدونستم که میخوان پشیمون بشن؟

با اون همه رفت و آمدی که میکردن تا موافقت ما را جلب کنند! سپس با همدیگه بحثشون میشه آقا خندان بهش میگه من فقط ازت می خوام به عنوان یک تازه وارد هر کاری که خواستی انجام بدی قبلش با من مشورت کنی مهتاب میگه آهان یعنی همون سیستم قدیمیا! رئیس و دستیار! باشه فقط من این کتاب داستان ها رو با خودم میبرم چون خودم نوشتم شما هر وقت وقت کردی بخونید، بعد که تایید کردین بعد میزارم تو قفسه کتابخانه‌ها و از اونجا میره. بیک به کارگاه الیاسی میره ایرج میره تا ببینه با کی کار داره پستچی بهش میگه آقای عباس یه بسته داره از طرف یک خانمه. ایرج بسته را میگیره و پیش عباس میره و بهش میگه که یه نفر اومد دم در و گفت اینو بدم بهت عباس میگه این چیه؟ نگفت از طرف کیه؟ ایرج میگه نه فقط گفت از طرف یه خانمه. رضا و هاشم به همراه آرام تعجب می کنند و بهش میگن که به ما چیزی نگفته بودی! و بهش میگن باز کنه تا ببینن که چی فرستاده. عباس میگه من کسیو ندارم که بخواد همچین کارایی بکنه حتماً یه قطعه ای چیزیه از جایی فرستادن. عباس وقتی جعبه را باز میکنه میبینه عینک طبیه.

همه تعریف میکنن و میگن چقدر هم خوش سلیقه است عباس میگه خیلی عجیبه چند وقت پیش هم همین جا عینکم شکست سپس رضا بهشون میگه بسه دیگه برین سر کارتون. آرام پیش هاشم میره و میگه چرا بهش نگفتی که تو خریدی؟ هاشم جا میخوره و میگه تو فهمیدی؟ آرام میگه آره هاشم میگه میخواستم یخورده فکرش درگیر بشه و بخندیم. آرام ازش میپرسه چرا دیگه به تراپی نمیری؟ هاشم میگه کارهای واجب تر دارم. سهراب کارگاهو به من سپرده نمیخوام وقتی برگشت ببینه کارها نیمه کاره‌ست باید به سفارش ها برسم بعدا میرم. مینو و شاهین به داخل شهر برمیگردد و با همدیگه دعواشون میشه مینو ازش میخواد تا کیفشو بده و برگرده شاهین میگه میخوای کجا بری اگه از همین اول با هر اتفاق کوچیکی بخوایم بزنیم زیر همه چیز و آینده‌ای که بهش فکر میکردیمو خراب کنیم دیگه اون چه زندگی میشه؟ در ضمن وسیله های منم تو کیف توعه یعنی من و تو مسیرمون یکیه من همه چیزو درست میکنم.

شاهین به مهندس فرزام زنگ میزنه و ماجرا را برایش میگه و اضافه میکنه که من اگه الان تو دردسر افتادم برای اینکه می خواستم کار شما راه بیفته من الان هیچ راهی ندارم جز رفتن چون همه جا پلیس دنبالمه باید هرجور که شده برم از اینجا. فرزام میگه اگه پلیس ها همه جا دنبالتن پس حسابات هم چک میشه و من نمیتونم بریزم به حسابت، شاهین میگه پس بدین به یکی تا واسمون بیارن فرزاگ قبول میکنه و میگه باهات در تماسم یه کاریش می کنم. سپس با دستیارش به سمت ارومیه راهی میشن و تو مسیر به دستیارش میگه به اون فردی که سپرده بود تا با ماشین به مهندس خاکپور بزنه زنگ بزنه و بهش بگه که کنسله دیگه لازم نیست همچین کاری بکنه. دستیار قبول می کنه‌. او دلیلشو میپرسه که فرزام بهش میگه فردی که باید از این بازی حذف بشه خاکپور نیست عوض شده. همان مرد که خاکپور را از دور زیر نظر داره، وقتی میبینه میخواد از خیابون رد بشه با سرعت به سمتش میره اما همان موقع حامد دستیار فرزام بهش زنگ میزنه و میگه که کنسله و اون مرد از کنار مهندس خاکپور رد میشه. سهراب و منصور دوباره باهم بحثشان میشود و بهش میگه تو هرچی هم بگی اون کینه تو دلت مونده خیلی دوست داشتم خودم بزرگت میکردم تا بهت بفهمونم که یسری چیزها تو خانواده جا نداره…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا