خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۳۸ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۳۸ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۳۸ سریال ترکی امان از جوانی

آزرا مدام پشت سر هم به احمد زنگ میزنه اما میبینه که پاسخگو نیست و تلفنش خاموشه آنها حسابی نگران میشن که چه اتفاقی واسش افتاده. زولا و چاوی که جلوی در خانه آزرا نشسته بودن احمد را می بینند که سمت چاعلا میره سپس سوار ماشینش میشه و از اونجا میرن. زولا و چاوی به خانه آزرا میرن و بهشون این خبر را میدهند که ما دیدیم احمد سوار ماشین چاعلا شد و رفت آنها حسابی جا می خورن و آزرا با شنیدن این حرف حسابی دلش می شکند. هاجر و عارف از آنها بابت این رفتار احمد معذرت خواهی می کنند و با احساس شرمندگی از خانه آنها میرن. چاعلا وقتی با احمد به عمارت پدرش میرسن حرف هایشان را یکی می کنند تا آنجا سوتی ندن. خدمتکار با باز کردن درب خانه آنها را به داخل تعارف می کند احمد با دیدن پدر چاعلا میبینه که همان مردی هست که در پارک جونشو نجات داد و به بیمارستان بردتش و حسابی جا میخورد پدر چاعلا لبخند دلنشینی بهش میزنه و بهش خوش آمد میگه. سر میز شام پدر و مادر چاعلا حسابی از اخلاق و رفتار احمد خوششون اومده و به احمد میگن که خیلی دوست دارند تا با خانواده اش هم آشنا بشن و آنها را ببیند. آزرا تمام آن شب را گریه می کند و مدام تو سرش با این سوال که چرا احمد همچین کاری باهاش کرد می جنگد از طرفی عارف و زکریا وقتی نوریه و هاجر می خوابند نامه هایی که برایشان نوشته بودند را با گریه کنارشان می گذارند و با ناراحتی و گریه چمدان هایشان را برمی دارند تا از آنجا برن. از طرفی دیگر زولا و چاوی شجاعتشان را جمع و خودشان را آماده می کنند تا خودشان را تحویل رئیس مافیایی بدهند که از دادن پول قمارش فرار کرده بودند.

فردای آن روز آنها مافیایی را از دور می بینند که منتظر آنها نشسته. زولا یکدفعه فکری به سرش میزنه و میگه ما اگه الان خودمون بریم خودمونو لو بدیم کی میخواد چمدون پول هارو ازشون بگیره؟ و یکدفعه به خودشان میان که فکر اینجاشو نکرده بودند سپس تو فکر فرو میرن تا ببینن چه جوری پول هارو ازشون بگیرن. عارف و زکریا علیرغم میل باطنیشان با شانه هایی خمیده و بغض و ناراحتی صبح خیلی زود با چمدان هایشان به طرف خروجی محله می روند تا از اونجا برن. آنجا زن های ایتالیایی را می بینند که در حال سوار شدن داخل ماشین هستند که از آنجا برن و به کشور خودشان برگردند. عارف و زکریا با آنها خداحافظی میکنند و بعد از رفتن آنها با خوشحالی و ذوق شروع می‌کنند به رقصیدن. سپس با عجله به طرف چاوی و زولا برمیگردن و تمام ماجرا را برای آنها تعریف می کنند و در آخر می گویند که مادر هایتان همین چند دقیقه پیش سوار ماشین شدند تا به کشور خودشان برگردند. چاوی و زولا خوشحال میشن و آنها را در آغوش می گیرند و میگن خدا را شکر همه چیز به خیر گذشت. زولا و چاوی هم از این نظر که دیگر لازم نیست خودشان را به رئیس مافیا لو بدهند و در در امان ماندن خوشحال میشن و نفس راحت می کشند. سپس عارف و زکریا باهم دیگه به طرف خانه شان راهی می شوند تا قبل از بیدارشدن همسرانشان به خانه برسند و نامه را بردارند تا آنها نخوانند. وقتی همسرانشان از خواب بیدار میشن آنها را در آغوش می‌گیرند و بهشون میگن که چقدر دوستشان دارند و احساس خوشبختی می کنند. هاجر و نوریه از این رفتار آنها کمی تعجب می کنند.

هر دو خانواده بعد از آماده شدن و رسیدگی به کارهای رستوران جلوی در رستوران هایشان می روند و با هم در حال صحبت کردن هستند که همان موقع احمد و چاعلا در حالی که دست تو دست همدیگه هستند به اونجا میرن. احمد که چاعلا دستش را به زور گرفته بود دستش را از تو دسته چاعلا بیرون میکشه اما با این حال تمام چشم های آن دو خانواده به روی آنهاست. آزرا با چشمانی پر از اشک و بغض به احمد چشم می دوزد، زکریا و نوریه از ناراحتی ازش رو برمی گردانند عارف با ناراحتی به طرف احمد میره و سیلی محکمی تو صورتش میزنه. ‏چاعلا با ناراحتی از دور آنها را نگاه میکنه آزرا که حالش حسابی بد شده به طرف آشپزخانه می رود و بعد از بستن در با خودش میگه چرا با من همچین کاری کردی احمد؟ و گریه می کند زولا آزرا را در آغوش می گیرد و آرومش میکند. احمد با عصبانیت به سمت آشپزخانه رستوران خودشان می رود که هاجر به اونجا میره و بهش میگه چرا همچین کاری کردی پسرم؟ چرا دل اون دخترو اینجوری شکستی؟ احمد بهش میگه ای کاش میتونستم بهت بگم مامان! هاجر میگه بگو الان هیچ کسی جز من و تو اینجا نیست بگو ببینم چرا همچین کاری کردی؟ احمد مادرش را در آغوش می گیرد سپس از اونجا بیرون میره. احمد موقع رد شدن از جلوی رستوران زکریا یک دفعه میبینه که آزرا در پنجره را باز میکند احمد خودش را پنهان می کند تا او را نبیند آزرا با گریه دوباره دلیل کار احمد را از خودش میپرسه احمد که صدایش را شنیده به آرامی گریه میکند و یاد صبح زود می افتد که “وقتی پول را از چاعلا گرفته بود پیش زن های ایتالیایی رفته و بهشون اون پولو داد و گفته که همین الان سریع از اینجا میرین بدون حرف زدن با کسی چون نباید کسی بفهمه که این پول را از من گرفتین!” سپس احمد میگه منو ببخش عشقم مجبور بودم برای خانوادم همچین کاری بکنم…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا