خلاصه داستان قسمت ۳۹۴ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۹۴ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۹۴ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۹۴ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی ط خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۹۴ سریال ترکی گودال

در خانه ی یاماچ، سر میز صبحانه وقتی سعادت می فهمد که وارتولو یکباره غیبش زده و یاماچ دنبال او رفته است غصه اش می گیرد و می گوید:« معلوم بود اینطوری می شه. اونقدر بهش گفتم اما قبول نمی کرد.» جومالی که دلش از وارتولو حسابی پر است به او متلک می گوید و سعادت با ناراحتی می گوید:« می دونم صالحو هیچ وقت دوست نداشتین اما تو این قضیه فقط اون مقصر نیست. همه مون مقصریم. ما کاراجا رو ول کردیم که بیفته دنبال اون مرد. داداش جومالی می دونم تو خوشت نمی یاد و الان عصبانی می شی اما واقعیت همینه. ما همه پریشونیم اما صالح حالش بدتره. چون اون پشیمونه و خدا می دونه چقدر خودخوری می کنه.» در همین موقع عایشه که مرتضی را ترک کرده تا پیش پسرش باشد وارد خانه می شود و او هم در انجا ساکن می شود. کمی بعد یاماچ و وارتولو به جلوی خانه می رسند و یاماچ ماشین را نزدیک خانه نگه می دارد تا جومالی را پیش وارتولو بیاورد و انها را اشتی دهد. او به خانه می رود و اکین و جومالی را صدا می زند. جومالی می گوید:« اگه اون وارتولو رو اوردی من نیستم.» یاماچ می گوید:« پس منم نیستم.

دیگه اینو بفهمید که ما یه خانواده ایم و نباید از هم دست بکشیم. من از وارتولو دست نمی کشم شما هم خواهش می کنم از من دست نکشید. ما شاید خانواده ی عصبانی ای باشیم اما خانواده ایم. یکیمون که نباشه ناقص می شیم.» او این حرفها را می زند و پیش وارتولو برمی گردد. وارتولو از قیافه ی درمانده ی او متوجه موضوع می شود و می گوید:« یاماچ ول کن منو. بخاطر اینکه ولم نمی کنی تو رو هم از زندگیشون حذف می کنن.» در همین موقع جومالی جلوی ماشین رو به انها می ایستد و به وارتولو اشاره می کند که بیرون بیاید. وارتولو با قدمهای اهسته و سر پایین انداخته به جومالی نزدیک می شود. جومالی یک سیلی به صورت او می زند و بعد هم او را در اغوش می گیرد و می گوید:« تموم شد دیگه صالح. تموم شد.» یاماچ و بقیه با دیدن این صحنه نفس راحتی می کشند.
سلطان برای سر زدن به خانواده اش به خانه ی یاماچ می اید و افسون با دیدن او به بالکن می رود تا نگاهش به او نیفتد. سعادت از سلطان می خواهد که اشتی وارتولو و جومالی را به فال نیک بگیرد و او هم با افسون صحبت کند. سلطان سراغ افسون می رود و کنار او می نشیند و می گوید:« زیاد وقتتو نمی گیرم. فقط فکر کن که تو جای من بودی و یاماچو از دست می دادی و بعد یه روز یه نفرو بهت نشون می دادن می گفتن که این قاتل شوهرته. چیکار می کردی؟»

بعد از رفتن سلطان افسون که ذهنش درگیر حرفهای او شده از داملا می خواهد که فردا ماسال را به دیدن سلطان ببرد.
عمو جومالی که از نابود شدن جنسهایش شاکی است با خشم رو به ندیم می گوید:« معلوم بود اینجوری می شه. ما با اون ادما کار کردیم. از همه چیمون خبر دارن. به کامل بگو بره سراغ گاوصندوق اگه توش چیزی مونده و هنوز اونو پیدا نکردن هرچی توشه رو ورداره بیاره.» وقتی کامل سراغ گاوصندوق می رود و در ان را باز می کند، متین اسلحه ای روی سرش می گذارد. جومالی قبلا او را برای تعقیب کردن کامل مامور کرده است. متین به کوچوالی ها خبر می دهد و یاماچ و وارتولو و جومالی و اکین سریع خود را به کامل می رسانند تا از زیر زبانش حرف بکشند و جای عمو جومالی را بفهمند. وقتی که یاماچ اولین گلوله را به پای کامل شلیک می کند، او دهان باز می کند و مخفی گاه عمو را لو می دهد.
کوچوالی ها جلوی خانه عمو جومالی کمین می کنند و ندیم با نگرانی خبر امدن انها را به عمو جومالی می دهد. کمی بعد ماشین عمو از خانه بیرون می زند و ماشین کوچوالی ها هم برای گیر انداختن او ان را تعقیب می کند. ماشین کوچوالی ها جلوی ماشین ندیم می پیچد و ان را متوقف می کند. وارتولو با باز کردن در ماشین متوجه می شود که عمو جومالی داخل ان نیست و ندیم طبق معمول خودش را برای موکلش فدا کرده است. انها ندیم را به زندان زیر زمینی گودال می برند و عمو جومالی هم که به راحتی فرار کرده به مخفیگاه دیگری می رود.

در زندان زیرزمینی کوچوالی ها جای عمو جومالی را از ندیم می پرسند تا در ازای لو دادن عمو در مجازاتش تخفیف بگیرد. ندیم زیر خنده می زند و می گوید:« واقعا فکر کردید جاشو بهتون می گم؟» وارتولو با عصبانیت به او نزدیک می شود و چاقویش را در بدن او فرو می کند و او را شکنجه می دهد. ندیم فریاد می زند و از او می خواهد که این کار را نکند. وارتولو می گوید:« جاشو بهمون بگو تا نکنم. ولی اگه از من می پرسی جاشو نگو چون من خیلی دوس دارم تو رو بکشم.» جومالی مکه را صدا می زند و به او می گوید:« یکی دو ساعت منتظر بمون تا حرف بزنه اگه نزد بکشش.» وارتولو می گوید:« به هیچ وجه نکشش. به من خبر بده من بکشمش. چون بقیه یه بار و من هزار بار می کشمش.» سپس به ارامی در گوش ندیم می گوید:« تو رو خدا حرف نزن. من می خوام بکشمت.» او چاقویش را برای یاداوری شکنجه هایش جلوی ندیم می اندازد. کوچوالی ها می روند و مکه در انجا می ماند و نگهبانی می دهد. کوچوالی ها که منتظر فرار ندیم هستند در همان نزدیکی ها داخل ماشینشان کمین می کنند. در زیرزمین، ندیم چاقوی روی زمین را برمی دارد و خودش را ازاد می کند. او با مکه درگیر می شود و بعد از کتک زدن مکه و بی هوش کردن او سوییچ را برمی دارد و به طرف در خروجی حرکت می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا