خلاصه داستان قسمت ۳۹۵ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۹۵ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۹۵ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۹۵ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی ط خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۹۵ سریال ترکی گودال

یاماچ در جنگل تاریک و ترسناکی که کاراجا در ان دفن شده بود قدم می زند و با صدای هراسان او را صدا می کند. در ان جنگل خبری از کاراجا نیست و درعوض یاماچ ناگهان او را با لباس سفیدی در کنار ساحل زیبایی می بیند و در همین لحظه به خودش می گوید:« واقعی نیست، خوابه.» او به طرف کاراجا ارام قدم برمی دارد و کاراجا که متوجه او شده با خوشحالی از او می خواهد کنارش بنشیند. یاماچ از کاراجا بخاطر اینکه نتوانسته از او محافظت کند معذرت می خواهد و می گوید:« من نتونستم برای گودال کافی باشم.» کاراجا می گوید:« این چه حرفیه؟ تو هر کاری لازم بود رو کردی. هیشکی نمی تونست برای گودال کافی باشه. زمان پدربزرگ هم خیلی ها رفتن. اصلا تقصیر تو نیست در واقع درختی که توی ریشه هاش خون باشه از شاخه هاش هم خون می چکه.» یاماچ به فکر فرو می رود و بعد، از او حال سلیم را می پرسد و کاراجا با لبخند می گوید که حال پدرش خوب است. وقتی که یاماچ از خواب بیدار می شود و چشمانش را باز می کند، زیر لب زمزمه می کند:« درختی که تو ریشه ی ش خون باشه از شاخه هاش هم خون می چکه.»

عمو جومالی در خانه ی جدیدی پنهان شده و رو به یکی از افرادش می گوید:« شهرام قراره انتقام مارو بگیره.» در همین موقع شهرام سوار برموتور به همراه بقیه ی افرادش که انها هم سوار موترهایشان هستند، وارد محوطه ی انجا می شود و بعد از نزدیک شدن به عموجومالی با احترام دست او را می بوسد و می گوید:« خوبی بابا؟ از حالا وظیفه ی من گرفتن انتقام از کساییه که تو رو به این روز انداختن.» عمو جومالی دستش را روی شانه ی او می گذارد و با غرور و افتخار نگاهش می کند.
یاماچ و جومالی و اکین صبح با خوشحالی از خانه بیرون می زنند. انها از شر عموجومالی به طور موقت خلاص شده اند و جوانان محله هم دوباره به انها پیوسته اند. وارتولو هم قبل از برادرهایش از خواب بیدار شده و سراغ مدد رفته است. او با مدد درباره ی اختلافات گذشته شان شوخی می کند و در اخر می گوید:« از این به بعد مثل گذشته ها هر جا من برم تو هم باید دنبالم بیای.» انها هم مثل جومالی و یاماچ به طرف قهوه خانه حرکت می کنند. کوچوالی ها به جوانها ی محله که دور و بر قهوه خانه ایستاده اند با افتخار نگاه می کنند و بعد به همراه مدد و متین و مکه وارد قهوه خانه می شوند تا جلسه ای برگزار کنند. در قهوه خانه، وارتولو می گوید:« عمو جومالی حتما برای انتقام برمی گرده چون یکی از حرفایی که همیشه می زد این بود: انتقامتو بگیر و هرگز بدی ای که بهت شده رو فراموش نکن.»

جومالی از این خبر خوشحال می شود و انتظار برگشتن عمو و کشتن او را میکشد. یاماچ می گوید که باید صبورانه منتظر برگشتن او بمانند و در وقت مناسبی انتقامشان را بگیرند. بعد، حرف از اینده ی گودال می شود و جومالی می خواهد همه ی جوانها سراغ کار اسلحه و فروش ان بروند اما یاماچ مخالفت می کند و جومالی که کمی عصبی شده می گوید:« به قول بابام ما لاتهای استانبولیم. کسی به ما کار نمی ده، ما اگه اسلحه نفروشیم پس چیکار کنیم؟» یاماچ می گوید:« وارتولو روشش اشتباه بود اما اونم حق داشت، ما هم پاک و بیگناه نبودیم و تو کار اسلحه بودیم. وارتولو سه سال تونست از گودال محافظت کنه اونم درحدی که یه گلوله هم اینجا شلیک نشد. ما باید یه راه دیگه پیدا کنیم.» سپس یاماچ با ارامش توضیح می دهد که عمو جومالی تمام ثروت متعلق به اردنتها که شریک سابقش بوده اند و همچنین بایکال را بالا کشیده، یعنی همان کارخانه هایی را که به عنوان ویترینی برای پولشویی پولهای فروش مواد استفاده می شدند. یاماچ ادامه می دهد:« حالا اگه اون کارخونه ها و شرکتها بیفته دست کوچوالی ها، ما می تونیم خیلی راحت به لاتهای استانبول کار بدیم.» همه از فکر او استقبال می کنند.

در ان سو، شهرام می خواهد خیلی سریع به گودال حمله کند و انتقام عمو جومالی را بگیرد. او به عمو می گوید:« من به تو بابا می گم چون اگه تو نبودی سی سال پیش مرده بودم و جونمو مدیونت هستم. خیلی زود انتقامتو می گیرم.» اما عمو جومالی فعلا اجازه ی این کار را نمی دهد و می گوید:« ادمای اونا الان همه ی مکانهای ما رو زیر نظر دارن. باید منتظر بمونی تا خسته بشن و دستشونو از روی ماشه بردارن. باید زمان درستی رو برای حمله انتخاب کنی.»
داملا با اجازه ی افسون و به خواسته ی خود او ماسال را به خانه ی سلطان می برد. سلطان از دیدن ماسال خیلی ذوق زده و خوشحال می شود و با او بازی می کند و عروسکهای اکشین را به او می دهد. او لا به لای وسایل نوه هایش گل سری که ادریس به کاراجا داده بود را پیدا می کند و با مهربانی ان را به موهای ماسال می زند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا