خلاصه داستان قسمت ۳۹۶ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۹۶ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۹۶ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۹۶ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی ط خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۹۶ سریال ترکی گودال

کوچوالی ها سراغ مرتضی که بعد از رفتن عایشه غمگین شده و مدام غر می زند می روند و از او می خواهند که جای مکانهای عمو را به انها بگوید اما نه جای اشپزخانه های مواد مخدر بلکه کارخانه ها و شرکتهای معمولی که از طریق انها پولشویی می شود. مرتضی انها را به شرکت داروسازی قدیمی اردنتها می برد و می گوید که شخص کچل و عینکی ای که مدیر صدایش می کنند مسئول رسیدگی به حساب و کتابهای این املاک است. کمی قبل از رسیدن کوچوالی ها یکی از افراد عمو در کارخانه ی داروسازی دفتر حساب و کتابها را از مدیر می گیرد تا انها را به دست عمو جومالی برساند. ان مرد موفق می شود قبل از رسین کوچوالی ها از انجا خارج شود. کوچوالی ها به همراه جوانها ی محله به کارخانه حمله می کنند و نگهبانهای عمو را می کشند و به زور اسلحه و تهدید مدیر را مجبور به حرف زدن می کنند تا جای دارایی های دیگر عمو را لو بدهد. مدیر می گوید:« من سه جا رو می شناسم. شرکت حمل و نقل، موزه ی ماشینهای کلاسیک و یه کارخونه ی لوازم ارایشی.» کوچوالی ها بلافاصله تقسیم کار می کنند و هر کدام به یکی از این مکانها می روند تا انجا را تصاحب کنند. وارتولو به همراه مرتضی و مدد وارد شرکت حمل و نقل می شود. در میان کارگران انجا با پررویی اعلام می کند که به عنوان رییس شرکت دیگر نمی خواهد با انها کار کند و کارگران جدیدی را استخدام خواهد کرد که احترام بیشتری به او بگذارند.

کارگرها با تعجب به او نگاه می کنند و مسخره اش می کنند. در این میان مدیر شرکت با عصبانیت به وارتولو نزدیک می شود و با خبر کردن نگهبانها تهدیدش می کند. وارتولو به افراد پر تعداد گودال دستور می دهد که بیایند و انها در چشم به هم زدنی کارگران و مدیر را محاصره می کنند و با اشاره ی وارتولو کتکشان می زنند. به این ترتیب وارتولو اولین مکان را تصاحب می کند. یاماچ و اکین و بقیه ی جوانهای مسلح گودال هم به کارخانه ی تولید مواد ارایشی می روند و یاماچ انجا را مثل یک سرمایه دار بررسی می کند و همه جا را به چشم خریدار نگاه می کند و در اخر رو به مدیر انجا که حسابی ترسیده می گوید:« من اینجا رو پسندیدم. خریدمش. تو می تونی گم شی.» مدیر از ترس جانش با کمال میل پا به فرار می گذارد و یاماچ خیلی سریع صاحب یک کارخانه ی تولید لوازم ارایشی می شود.
جومالی و متین و عده ای از جوانها به موزه ی ماشینها ی کلاسیک که قبلا متعلق به بایکال بود می روند و انها هم انجا را مال خود می کنند. وارتولو هنگام برگشتن از شرکت متوجه زمینهایی می شود که انها هم مال عمو جومالی بوده و تصمیم می گیرد انجا را به باغ بزرگی که در اختیار گودال باشد تبدیل کند. او شروع به کاشتن اولین نهالها در باغ می کند.

وقتی که یاماچ به محله می رسد، جلوی قهوه خانه رو به جوانهای محله می گوید:« به قول بابام ما لاتهای استانبولیم و کسی بهتر از ما کوچه های اینجا رو نمی شناسه. این درسته اما از امروز به بعد این لاتها دیگه قرار نیست که اسلحه دستشون بگیرن. اگه جنگ باشه می جنگیم اما این بلاها تمومی نداره و یکی بعد از اون یکی می یاد. بخاطر محافظت از گودال لازم باشه می میریم اما من دیگه می خوام گودال زندگی کنه و نفس بکشه. از امروز به بعد ما دیگه تو گودال جون نمی دیم و اینجا فقط نفس می کشیم.»
وقتی که داملا ماسال را بعد از دیدار با سلطان به خانه ی یاماچ می برد، ماسال به افسون می گوید که مادربزرگش را خیلی دوست دارد و افسون هم از این موضوع ناراحت نمی شود و می گوید:« البته که باید دوسش داشته باشی. مادربزرگته.» شب، در خانه ی یاماچ همه ی زنهای خانواده در تدارک شام هستند و مدد از دیدن فیاض و جنت در کنار هم که کاغذی را رد و بدل می کنند دلخور می شود و با ناراحتی از خانه بیرون می زند.

جنت دنبال او می رود و در حیاط جلوی او را می گیرد و می گوید:« فیاض برگه های طلاق رو اورده. بهم گفت حالا که عمو نیست لازم نیست زن و شوهر بمونیم.» مدد خوشحال می شود اما چون باز هم باور نمی کند که جنت او را انتخاب کند، برای او ارزوی خوشبختی می کند و هیچ ابراز علاقه ی مستقیمی به او نمی کند. جنت هم به ناچار خودش او را در اغوش می گیرد و می گوید که دوستش دارد.
یاماچ که چند وقتی است از علیچو خبر ندارد و بخاطر دوری کردن او دلتنگ شده سراغش می رود و می گوید:« لطفا منو ترک نکن علیچو. تو با دور شدن از همه داری منو هم ترک می کنی. می دونم ناراحتی اما منم ناراحتم. منم به اندازه ی تو خودمو تنها احساس می کنم.» علیچو از حرفهای او متاثر می شود و با وجود اینکه همچنان غمگین است با یاماچ همراه می شود تا برای شام به خانه ی او برود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا