خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۳۹ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۳۹ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۳۹ سریال ترکی امان از جوانی

ویسی و سوزان به آشپزخانه میرن و میبینن که آزرا رو زمین نشسته و او را دلداری میدن و سعی میکنن آرامش کنن سوزان میگه فکر کنم اون دختره جادوش کرده! آزرا میگه آره امکان داره که اون دختره دعاییش کرده. هاجر به احمد میگه واقعا چرا این کارو با ما کردی؟ ما داشتیم میرفتیم خواستگاری، تو با ذوق رفتی شیرینی و گل گرفتی تو پوست خودت نمیگنجیدی پس چیشد؟ چرا مارو اونجا فرستادی و رفتی پیش اون دختره؟ چطور این کارو کردی؟ چرا اینجوری آبروی مارو بردی؟ و شروع میکنه به مشت زدن بهش. زکریا جلوی رستوران به عارف میگه خوب؟ چیکار کنیم؟ عارف میگه نمیدونم واقعا شرمنده ایم نمیدونیم چرا اینکارو کرد! زکریا میگه من فکرشو کردم و ساطوری که پشتش قایم کرده را جلو میاره و به طرف رستوران عارف میره و احمد را صدا میزنه. چاوی و عارف جلوشو میگیرن که زکریا به چاوی میگه برو اونور که حرصمو سر تو خالی نکنم! عارف بهش میگه من متوجهم که چه گندی زده بزار پای من میدونم باید چیکارش کنم ازت خواهش میکنم بزار بر عهده من زکریا هم قبول میکنه. عارف وارد آشپزخانه میشه و بدون اینکه احمد را نگاه کنه میگه گمشو برو. هاجر با تعجب میگه چی؟ چی داری میگی؟ عارف میگه گمشو از اینجا برو تا زمانیکه همه چیز را درست نکردی، آبرویی که ازمون بردی را برنگردوندی، دل اون دخترو دوباره بدست نیاوردی و اشکاشو پاک نکردی به اینجا برنمیگردی! هاجر با عصبانیت میگه آخه یعنی چی؟ میفهمی چی داری میگی عارف؟ بچه کجا بره؟ جاییو نداره بره که! عارف میگه اونش دیگه به من ربطی نداره تا مشکلشو حل نکرده نباید بیاد! احمد کلافه میشه و با طعنه میگه آره منم موافقم بهتره هرکی که مشکل داره بعد از حل کردنش به این خونه بیاد! عارف میگه چی داری میگی؟ چرا تهدید میکنی؟ من فقط اینجا به هاجر جواب پس میدم نه کسی دیگه!

سپس با عصبانیت میگه میخوام همه چیو همین الان به هاجر بگم! هاجر میگه چیو میخوای بگی؟ احمد جلوشو میگیره و میگه نه اینکارو نکن! هاجر میگه چیو دارین پنهان میکنین؟ بگو دیگه! عارف میگه هیچی همینجوری گفتم. زولا به آزرا میگه ببین آزرا یه ضرب المثل هست که میگه اگه برای اول یه نفر دلیو شکوند و اشتباهی کرد مقصر اون فرده ولی اگه بار دوم دوباره همون کارو کرد دیگه مقصر اون نیست مشکل اون کسیه که بخشیدتش از روی حماقتش! آزرا میگه راست میگی. سپس زولا آرومش میکنه و میگه از این به بعد مثل یه دوست کنارتم و نمیزارم کسی ناراحتت کنه حتی خودت خودتو! ولی اول باید اشکاتو پاک کنم! آزرا میگه باید اول برم باهاش حرف بزنم و جواب تمام سوالامو ازش بگیرم چون با این حجم از سوال هایی که تو سرمه نمیتونم زندگی کنم و با عصبانیت بیرون رستوران میره که همان موقع احمد بیرون میاد و آزرا بهش میگه باید بریم جایی یالا بدو. احمد میگه آزرا ول کن که آزرا میگه نترس بلایی سرت نمیارم و باهم به خرابه میرن. اونجا آزرا احمد را میندازه رو صندلی و میگه اینجا فقط من سوال میکنم و تو جواب میدی. و ازش میپرسه تو تاحالا اصلا منو دوست نداشتی؟ احمد میگه اولین باری که دستتو گرفتم یادت میاد؟ آزرا یادش میاد که وقتی بچه بود تو بازی رو زمین می افته که احمد میاد دستشو میگیره و بلندش میکنه و به آزرا میگه من از همان موقع دوست داشتم. آزرا بهش میگه منم خیلی دوست داشتم، احمد میگه منم به خاطر اینکه اونقدر شیرین و پاک دوستم داشتی دوست داشتم ولی میدونی چیه همیشه عشق کافی نیست من خیلی دوست دارم آزرا ولی برای خوشبختیه تو خودمو فدا کردم! آزرا همان موقع سیلی تو صورتش میزنه.

آزرا بهش میگه به خاطر خوشبختیه من بهترین شب زندگیمو تبدیل کردی به جهنم؟ منو تو خواستگاری تنها گذاشتی رفتی تو پیش چاعلا؟ و هرچی تو دلش بود را بهش میگه که احمد میگه من هنوز که هنوزه عاشقتم ولی همیشه عشق کافی نیست همیشه اونجوری که میخوایم پیش نمیره! بعد از کمی حرف زدن آزرا میخواد دوباره تو صورتش بزنه که احمد دستشو میگیره آزرا بهش میگه ای کاش دستمو نمیگرفتی احمد! ایندفعه آخرین خداحافظیه که باهم میکنیم خداحافظ عشق همیشه من خداحافظ عشق فانی من و از اونجا میره. احمد رفتنشو نگاه میکنه و شروع میکنه به بهم ریختن اونجا. آزرا به رستوران برمیگرده که زولا با دیدنش میگه آزرا خوبی؟ آزرا او را در آغوش میگیره و میگه نه خوب نیستم انگار یه مدت حالم نمیتونه خوب باشه. ویسی و سوزان پیش زکریا و نوریه میرن و میگن که ما میخوایم بریم اونور نوریه میگه اینجوری که نمیشه هی میرین اونور هی میاین اینور! طرفتون. تعیین کنین دیگه! ویسی میگه آخه عارف خان احمد را از خانه و رستوران بیرون کرده و خانه اش را به ما داده میریم اونور دیگه. نوریه میگه آهان میخوای دوباره داماد سرخانه بشی پس! ویسی میگه آره دیگه مجبورم و به رستوران روبرو میرن. اونجا سوزان یادش میاد که عینکشو جا گذاشته و داد میزنه وای خدا که ویسی دیوونه بازی در میاره و به خاطر شلوغ بازیاش عارف و هاجر با کلافگی میگن این دامادو از کجا پیدا کردیم آخه! دیوانه ست و میرن. سوزان و ویسی به رستوران زکریا میرن که میبینن دارن از خوشحالی میرقصن که بالاخره رفتن و نوریه میگه که اون عروس بیشتر دست و پا گیر بود کاریم که نمیکرد! که زکریا یکدفعه اونارو میبینه که دارن نگاهشون میکنن. سوزان بعد از برداشتن عینکش از اونجا میرن که دوباره شروع میکنن به رقصیدن. پدر چاعلا بهش زنگ میزنه و میگه احمد بهت کمک میکنه؟ چاعلا به دروغ میگه آره باباجون خیلی دوستم داره از کنارم تکون نمیخوره اصلا! زولا برای بهتر شدن آزرا باهم میرن کنار دریا و باهم حرف میزنن از دور زولا مافیاهارو میبینه و برای اینکه نمیتونه جایی پنهان بشه از آزرا اجازه میگیره که بغلش کنه او هم اجازه میده. زولا تشکر میکنه که آزرا میگه بالاخره دوستا تو همین مواقع به درد هم میخورن دیگه زولا با سنیدن کلمه دوست از آزرا از ناراحتی چشماش پر از اشک میشه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا