خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۴۰ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۴۰ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی امان از جوانی

احمد تو چای خانه نشسته و به تمام اتفاق ها از زمانی که “چاعلا بهش پیشنهاد داد تا نقش عشقشو بازی کنه تا رفت پولهارو به زن های ایتالیایی داد و زمانیکه که به خودش گفت ببخشید عشقم به خاطر خانواده ام باید انجام میدادم” به خاطر میاره و غصه میخوره. هاجر و عارف از دور احمد را میبینن و میگن احمد چرا چند ساعت نشسته تو چای خانه؟ عارف میگه نمیدونم از وقتی بیرونش کردیم برگشته به دوران قبلش. همه چیز برمیگرده سر دختر یه دختر میتونه این بلاهارو سر ماها بیاره. هاجر به عارف میگه تو غصه نخور دوباره واست اتفاقی نیوفته از قدیم گفتن یه تجربه بهتر از ترسیدنه تو خودتو اذیت نکن. مختار سر میز احمد میره و میگه مشکلتو واسم بگو تا حلش کنم من مشکل خیلیارو حل کردم خوب تعریف کن! احمد میگه نمیخوام چیزی بگم. هاجر از عارف میپرسه چرا مادرهای این پسرها بدون خداحافظی یهو رفتن؟ این کارشون زشت بود بالاخره تو رستوران ما بودن نون نمکمونو خوردن! عارف کلافه میشه و میگه به من چه چرا از من میپرسی؟ و به داخل میره هاجر با خودش میگه والا اصلا با چیزهایی که بهش ربط نداره درگیرش نکنم. آزرا و زولا از مغازه بیرون میان که یهو با همان افراد مافیا روبرو میشن و زولا حسابی میترسه اما اونا نمیشناسنش و میرن. زولا بهش میگه بریم رستوران به کارها برسیم اوننا هم پیدات نکنن میرن نترس. زولا میگه تا زمانیکه کنارم باشی نمیترسم دوست من و با هم به طرف رستوران میرن. تو مسیر آزرا و زولا، احمد را میبینن و چشم تو چشم میشن و حسابی بهم میریزن. احمد یاد روزی میوفته که زولا اومد جلو و گفت بهتون تبریک میگم داداشم، من عشق دوران بچگی داداشمو نمیگیرم داداش! و تو فکر فرو میره. آزرا و زولا از جلوی مغازه چاعلا رد میشن که چاعلا میگه اووووو مبارک باشه!

آزرا پیشش میره و با تحقیر میگه کسی که با در آوردن اشک یکی دیگه لبخند بزنه رنگ خوشیو نمیبینه! منتظر باش تا اشکت دربیاد! ولی انقدر بدبختی که کسی دورت نیست! چاعلا با لبخند روبروش می ایستد و میگه باشه عزیزم راستی افتتاحیه ام دعوتی میای دیگه! آزرا عصبی میشه و شروع میکنه به داد و بیداد کردن و میخواد طرفش حمله کنه که زولا جلوشو میگیره و میگه ولش کن بزار بره و میخوان برن که چاعلا دوباره میگه بادت نره بیای! آزرا به طرفش دوباره حمله میکنه که زولا بلندش میکنه و میبرتش. احمد از دور اونارو میبینه و بهم میریزه چاعلا با دیدنش دست تکون میده که احمد رو برمیگردونه. نامه ای برای آزرا میاد که توش نوشته درخواستش به عنوان آشپز برای تو هتل قبول شده او خوشحال میشه ولی نمیدونه که بره یا نه. آزرا ۲دله و میخواد بره به خانواده اش بگه که پدر و مادرش را با عایشه میبیند که چقدر باهم خوبن و خوشحالن و نمیتونه بره بگه. زولا به رستوران میره و به چاوی میگه که نزدیک بود گیر مافیاها بیوفتم اوضاع خیلی بد شده دارن اینجا دنبالمون میگردن! عارف و زکریا آن دو مرد ایتالیایی را میبینن و هرکدامشان ساطورهایی برمیدارن و میگن که دیگه باید یه خودی نشون بدیم تا بفهمن با مردهای ترک نباید در بیوفتن! آن دو مرد وقتی نزدیکشون میرسن عارف و زکریا با عصبانیت میگن باز که شمایین؟ چرا هی میرین و میاین؟ دنبال چی هستین اینجا؟ و ازشون میخوان تا از اونجا هرچقدر سریعتر برن اما اونا عکس چاوی و زولارو نشون میدن و به زبان ایتالیایی میگن که دنبال اینا هستیم و دنبال دردسر نیستیم. آنها که چیزی نفهمیدن جز کلمه ی دردسر قاطی میکنن و میگن دردسر؟ و باهاشون با عصبانیت حرف میزنن و میگن که از اونجا برن دیگه هم نبینن که بیان اونجا!

بعد از رفتن آنها زولا و چاوی به سمت پدرهایشان می دوند و در آغوششان میگیرن و ازشون تشکر میکنن. پدر چاعلا به اونجا میاد و جلوی مغازه مختار پارک میکنه. احمد با دیدن او سریعا فرار میکنه به داخل مغازه. پدر چاعلا بهش میگه اومدم ببینم کافه ای که دخترم میزنه کجاست و چجوریه! و سراغ احمد را میگیره که میگه الان اینجا بود میرم ببینم کجاست. چاعلا به چای خانه میره و سراغشو میگیره که بهش میگن رفت چاعلا به داخل میره که میبینه اونجاست و ازش میخواد تا برن پیش باباش احمد میگه چرا باید بیام؟ اومده تورو ببینه نه منو! چاعلا میگه اگه نمیای باشه پولمو پس بده احمد ناچار میشه که بره اونجا. احمد ازشون میخواد تا به داخل کافه برن که چاعلا حرص میخوره. سوزان تو اینترنت دنبال از بین بردن طلسمه و به ویسی میگه فهمیدم باید چیکار کنیم و به کافه چاعلا میرن. وقتی به اونجا میرسن خودشونو به پدر چاعلا معرفی میکنن و میگن اومدیم ببینیم چجوریه اینجا چاعلا خوشحال میشه که اونار وباهم میبینن. مختار با دیدن ماشین جلوی دربرمغازه اش فکر میکنه که زکریا و عارف برای حق سکوت واسش خریدن و میبینه که راننده هم داره و پیششون میره و میگه ببینین من فقط همین ۳تا عکسو دارم که یکیش اصلیه نمیدونم کدوم و جلوشون پاره میکنه. عارف و زکریا میگه چرا این کارو کرد؟ عارف میگه یا داره میمیره یا ما داریم میمیریم! مختار ماجرای ماشینو بهشون میگه که آنها بهش میگن نه ما اونو نخریدیم کار ما نبوده و خوشحال میشن که دیگه مدرکی تو دستش نداره که بخواد باهاش ازشون اخاذی کنه مختار با عصبانیت میره. آزرا زنگ میزنه به اون هتل که نمیتونه دعوتشونو قبول کنه هرچند که خودش واسه استخدام فرم پر کرده بوده ولی میگه از اون موقع خیلی چیزها عوض شده و الان نمیتونه. بعد از قطع تماس زولا دلیلشو میپرسه و میگه تو داشتی بهم میگفتی که ای کاش میتونستی بری از اینجا! آهان به خاطر احمد؟ آزرا نیگه به اون اصلا ربطی نداره به خاطر خانواده ام نمیتونم برم الان آمادگی اینو ندارم که دور از اونا زندگی کنم! اونی هم که گفتم فقط رویا بود! چند توریست چینی میان و میخوان از بهترین کباب ها مستند درست کنه زکریا و عارف دعواشون میخواد بشه سر اونا که بهشون میگن نگران نباشین به جفتتون سر میزنیم و اول از رستوران عارف شروع میکنن…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا