خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۴۲ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۴۲ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی امان از جوانی

زولا و چاوی در حال لباس جمع کردن هستن که مرد ایتالیایی میگه واسه چی دارین لباس جمع میکنین؟ زولا میگه راست میگه ما که قرار بمیریم چرا لباس جمع میکنیم؟ لباس مرتب بپوشیم حداقل خوب بمیریم! هاجر و عارف پیش زکریا و نوریه میرن و آنها را دلداری میدن تا آروم بشن. عارف میگه نگران چی هستین؟ آنتالیا همین بغله! سوار هواپیما میشیم میریم و میایم! وقتی زکریا و عارف تنها میشن عارف به زکریا میگه این پسرها کجان؟ نیستن! زکریا میگه نکنه اون مردهای ایتالیایی پسرامونو پیدا کرده باشن! مردهای ایتالیایی با زولا و چاوی سوار تاکسی ویسی میشن. ویسی با دیدن اونا مسخرشون میکنه و به زولا و چاوی میگه اینا ترکی بلد نیستن فقط بهم گوش کنین اگه اینا دوستاتون هستن و باهم دارین میرین به کشورتون چشم سمت چپتونو باز و بسته کنین اگه تازه باهم دوست شدین و دارین برمیگردین چشم سمت راستتونو باز و بسته کنین اگه دزدیدنتون دماغتونو تکون بدین که چاوی و زولا باهم شروع میکنن به تکون دادن دماغشون ویسی متوجه میشه و به عارف زنگ میزنه و خبر میده که دارن اون ۲تا پسرو مردهای ایتالیایی میدزدن و میبرن! عارف بهش میگه آروم آروم از جاده ساحلی برو تا ما هم الان بیایم سپس آنها پولشونو که پلیس از دزدها گرفته بود برمیدارن و میرن. در طول مسیر ویسی با سرعت کم میره و با اعتراض کردن اونا میگه نمیتونم تند برم اینجا دوربینه جریمه میکنن! نمیتونم تند برم یکی از اونا به ایتالیایی میگه من فکر میکنم داره از قصد انقدر آروم میره! همان موقع عارف و زکریا جلوی راهشونو میگیرن و ویسی وقتی میبینه اسلحه دستشون گرفتن اسپری فلفل میزنه سپس عارف و زکریا با چوب و ساطور به طرفشون میرن و بهشون میگن این پولتونه بردارین و دیگه هم اینجا نبینیمتون! بعد از رفتنشون زولا و چاوی پدرانشونو در آغوش میگیرن و میگن هرچه زودتر پولتونو پس میدیم اما عارف میگه این چه حرفیه شماها پسرهای ما هستین ما واستون این کارو نکنیم پس کی بکنه؟

آنها به طرف محله راهی میشن و عارف و زکریا تو میدون میشینن و به بلاهایی که به خاطر پنهان کاریشون سرشون اومده فکر میکنن. زکریا به عارف میگه ای کاش از همون اول همه چیزو بهشون میگفتیم اینجوری خیلی بود دیگه این همه ماجرا نداشتیم! انها از این زاویه خاطراتشونو مرور میکنن ” زولا و چاوی وقتی به محله میرسن، از تاکسی پیاده میشن و راننده میخواد سر زولا کلاه بزاره و ازش یورو بگیره اما زولا که میدونه واحد پولشون لیره گول نمیخوره. سپس با عکسی که تو دست دارن تصمیم میگیرن برن از همه پرسجو کنن تا پیداشون کنن. عارف از اونجایی که فکر میکنه توریستن پیششون میره تا به رستورانش بروند اما اونا میگن که ما دنبال دونفریم که پدرمونن عارف با دیدن عکس خوشحال میشه و زکریا را صدا میزنه و با خوشحالی اونارو در آغوش میگیرن و میگن ما نمیدونستیم چرا زودتر بهمون خبر ندادین؟ و باهم میرن پیش هاجر و نوریه و واقعیتو بهشون میگن. هاجر و نوریه بهشون میگن اولا اینکه ممنونم ازتون که باهامون صادق بودین چون خیلی کارها میتونستین بکنین و نکردین سپس بعد از چند دقیقه با چوب به طرفشون حمله میکنن.” عارف به زکریا میگه نه فکر به این موضوعم استرس میندازه تو تنم! زکریا به زنها حق میده و میگه ببین اگه ما هم جای اونا بودیم اینکارارو میکردیم نمیکردیم؟ عارف میگه یعنی چی؟ زکریا میگه ما میفهمیدیم که زنهامون بچه دارن دور از چشم ما! عارف تو فکر فرو میره و با این دید تصور میکنه “دوتا دختر انگلیسی به محله میان و شروع میکنن به گشستن که با هاجر و نوریه روبرو میشن آنها به دید توریست پیششون میرن که دخترها بهشون میگن ما برای پیدا کردن مادرهامون اومدیم اینجا و عکسی از پدر و مادرهاشون نشون میدن انها خوشحال میشن و در اغوششون میگیرن.

هاجر و نوریه سر میز با عارف و زکریا مینشینند و بهشون میگن که دوتا دختر انگلیسی دارن که خودشونم تازه فهمیدن، عارف عصبی میشه و کلا اونجارو میریزه به هم.” سپس زکریا و عارف تصمیم میگیرن تا برن همه چیزو برای زنهاشون تعریف کنن. انها وقتی نزدیک رستوران میشن هر سه قدمی که جلو میرن دوتا برمیگردن عقب! نوریه و هاجر اونارو میبینن و میگن که اینا دارن چیکار میکنن؟ هاجر میگه اینا اصلا بزرگ نشدن نوریه! نوریه بهش میگه اینا دارن باز یه کاری میکنن هاجر! سپس عارف و زکریا پیششون میرن و میگن که میخوایم یه چیزی بگیم بهتون آنها میگن اصلا دیگه حوصله خبر بد شنیدن نداریم ول کن انها چندبار نظرشون عوض میشه و میگن که خبرو بگن اما در آخر منصرف میشن. عایشه به خرابه پیش زولا میره و میگه ابجی آزرام موقع رفتن یه پاکت داد که بدم بهت سپس از اونجا میره. آزرا تو پاکت نوشته که از دستم ناراحت نشو من برای ترمیم خودم و ساختن خودم از نو به تنهایی احتیاج داشتم بهم زنگ نزن و دنبالم نیا من به ابرا نگاه میکنم و حس عشقمو از اونا بهت منتقل میکنم چون میدونم همون ابری که بالا سر من هست بالا سر تو هم هست، زولا به آسمان نگاه میکنه و اشک میریزه و میگه منم عاشقتم. احمد داره میره که چاعلا میگه کجا؟ احمد میگه مگه من آدمتم؟ چاعلا میگه پرسیدم شاید منم میومدم باهات احمد میگه شانس آوردی چون اونجوری همه میفهمیدن که چقدر متنفرم ازت سر شش ماه تو میری پی زندگیت منم میرم پی زندگیم و از اونجا میره که چاعلا حسابی ناراحت میشه. عایشه پیش چاوی میره و به همدیگه میگن که چقدر عصبین به خاطر کار احمد سپس عایشه میگه اگه پسر بودم میرفتم حسابشو میزاشتم کف دستش که چرا این بلارو سر آبجیم آورد!؟ چاوی تایید میکنه و میگه الان میرم به حسابش میرسم…….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا