خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۴۶ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۴۶ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۴۶ سریال ترکی امان از جوانی

چاوی و زولا در آشپزخانه در حال درست کردن غذا هستن و چاوی به زولا میگه کار خوبی کردی الان دیگه تو چشم همه خوب اومدی و تورو قهرمان میدونن کارت راحت شده، زولا میگه من برای نسون دادن خودم این کارو نکردم حتی میخوام خودم عقبم بکشم چاوی میگه چرا؟ الان خیلی راحت میتونی دست دختررو بگیری بکشی سمت خودت! همان موقع زکریا میگه کدوم دخترو میگی؟ درباره چی حرف میزنین؟ چاوی میگه هیچی باباجون یه بازی جدید پیدا کردیم داشتیم درباره اون حرف میزدیم. سپس زکریا شروع میکنه خط و نشون کشیدن که مبادا به دختر من نزدیک بشی! عارف بهش میگه بس کن بابا یعقوب بیرون نشسته هرلحظه امکان داره از بدروم بگه بعد تو اینجا درباره چی حرف میزنی! چاوی و زولا میگن چی؟ بدروم یعنی مادرهای ما؟ اونم خبر داره؟ عارف تایید میکنه و میگه باید هرکاری که از دستمون برمیاد انجام بدیم که از اینجا بره نمونه! سپس به زولا و چاوی میگه من یه فکری کردم میرین سر خیابون و هرکسی که میگذشت میپرسین اگه مشتری ما بودن ردشون میکنین برن یه بهونه میارین که امروز نمیتونن بیان اینجا. عارف میبینه همه ی اونا با تعجب دارن بهشون نگاه میکنن عارف چندبار واسشون تکرار میکنه که چاوی میگه ما فهمیدیم عمو عارف فقط دلیلشو نمیدونیم! عارف میگه واسه اینکه ببینه مشتری نداریم کاسبی خوابیده تا اینجوری بزاره بره اینجا مغازه نزنه! زولا و چاوی سر خیابون منتهی به کبابی میرن و هرکی میخواد رد بشه به بهونه سمپاشی یا اینکه آتیش سوزی شده میگن برن تا فردا جبران کنن. دوتا دختر میان که زولا بهشون میگه خانما کجا میرین؟ دخترها میگن هرجا که شما بگین! زولا و چاوی جا میخورن و میگن هرجا میخواین برین ولی کبابی نرین آنها میگن ما میریم کافه منتظرتونیم. مختار گوشی به دست میره سمتشون و برای فالوورهایش فیلم میگیره و میگه این دوتا به اسم توریست اومدن اینجا و دارن کاسبی هم محله ای های منو کساد میکنن! چاوی و زولا میگن نکن عمو مختار این کارتون زشته و از اونجا فرار میکنن.

یعقوب وقتی میبینه از مشتری خبری نیست میگه خوب شد قبل از اینکه مغازه بگیرم اومدم اینجا سپس میگه میرم محله های اطرافو ببینم چجوریه عارف و زکریا اونو بدرقه میکنن تا سوار تاکسی بشه. مختار که متوجه یعقوب شده میره پیشش و بهش میگه که اینجا یکی از پر رفت و آمدترین محله های اینجاست و مغازه خالی هم هست. زکریا و عارف برمیگردن به رستوران که هاجر و نوریه بهشون میگن داریم با آزرا میریم تو محله یه دوری بزنیم خریدی کنیم. بعد از چند دقیقه یعقوب را میبینن که با مختار در حال اومدن هستن. یعقوب بهشون میگه شماها بهم دروغ گفتین! بعد از رفتن مختار به یعقوب میگن ما صلاح تورو میخوایم بایدم مختار تعریف کنه اگه نکنه پس چجوری باید مغازه هاشو به فروش و اجاره برسونه؟ یعقوب میگه میدونین چیه از لج شماها هم که شده همینجا میمونم و مغازه را میگیرم زمانیم که وردست ماهر پیدا کنم افتتاح میکنم. آزرا تو محله نگاه های سنگین اهالی را روی خودش حس میکنه که درباره اش غیبت میکنن و می شنود که میگن به دختره ی بیچاره از بچگی گفته میگیرمت بعد موقع خواستگاری گذاشته رفته پیش اون دختر پولداره من اگه جای اون بودم دیگه برنمیگشتم به اینجا! آزرا با شنیدن این حرفها حسابی بهم میریزه و با ناراحتی به طرف خانه برمیگرده. زکریا میپرسه چیشده دخترم؟ آزرا میگه الان اصلا حوصله حرف زدن ندارم و میره به اتاقش. آزرا یاد خاطراتش با احمد میوفته که یواشکی از خانه بیرون میومد و باهم بیرون میرفتن و درباره آینده حرف میزدن که یکدفعه عصبی میشه و آینه اتاقشو میشکند. زولا به اونجا میره که آزرا میگه نمیخوام الان اصلا حرف بزنم! زولا میگه باشه ولی من اینجا میشینم حرف نزنیم فقط میخوام اینجا بشینم پیشت باشم!

آزرا با کلافگی میپرسه که چرا اونو برگردونده به اونجا؟ زولا دلیل پریشانیشو میپرسه که آزرا میگه همه دارن درباره ی من حرف میزنن این منو اذیت میکنه! دارم دیوونه میشم! زولا میگه واسه چی؟ حرف خانواده ات؟ یا یه مشت آدم بی ارزش؟ زولا بعد از کمی حرف زدن با آزرا به خرابه میره و اونجا خلوت میکنه با خودش که چاوی پیشش میره و میگه چرا غم داری تو چشمات؟ زولا میگه که به خاطر آزراست خیلی ناراحته دلش حسابی شکسته. چاوی بهش میگه خوب برو دل شکسته اش را ترمیم کن! زولا میگه اگه قبول نکرد چی؟ چاوی میگه این عشق بزرگ ارزششو نداره که امتحانش کنی؟ و سعی میکنه تا زولارو راضی کنه. عایشه پیش مادرش میره و میگه حالش خوب نیست دوباره چمدانشو بسته نوریه میخواد بره باهاش صحبت کنه که عایشه میگه الان اصلا وقتش نیست باید با خودش کنار بیاد. ویسی و سوزان در آشپزخانه باهمدیگه درباره خرج و مخارج بچه صحبت میکنن یسی وقتی میفهمه که چقدر خرج و مخارج بچه زیاده تصمیم میگیره بره پیش یعقوب و ببینه چقدر حقوق میده به وردست. ویسی بعد از معرفی کردن خودش که پسر زکریاست یعقوب قبولس میکنه و میگه سر حقوق باهم به توافق میرسیم. ویسی به رستوران برمیگرده و پیش بندش را به عارف میده و میگه میخواستم استعفا بدم چون از فردا میرم پیش یعقوب کار کنم. زکریا و عارف باهاش دعوا میکنن که اونارو فروخته به غریبه. سوزان با ویسی دعوا میکنه اما وقتی ویسی از حقوقی که میخواد بگیره به سوزان میگه سوزان هم میگه هرجا که سوهرم باسه منم همونجام و از رستوران بیرون میرن. زکریا به عارف میگه اینم از دختر تو که مارو فروخت!…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا