خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۴۷ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۴۷ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی امان از جوانی

زولا جلوی پنجره اتاق آزرا میره و شروع میکنه به خواندن و چاوی هم گیتار میزنه. آزرا و عایشه جا میخورن و میگن این صدای زولا نیست؟ آزرا دم پنجره میره و لبخند میزنه و میگه اینجا چخبره؟ نصفه شبی! زولا الان بابام بیدار میشه به حساب جفتمون میرسه! همان موقع زکریا و نوریه سپس هاجر و عارف و سوزان و ویسی از پنجره اتاق هایشان بیرون میرن و میگن اینجا چخبره؟ آزرا از زولا میخواد تا بیشتر پدرش عصبی نشده بره اما زولا میگه نه آزرا تا من از حسم بهت نگم و حرف دلمو نزنم حایی نمیرم مگه میخواد چی بشه؟ زکریا میگه هیچی فقط یه دل سیر کتک میخوری! زولا جلوی در پنجره اتاق آزرا زانو میزنه و انگشتر را به طرفش میگیره و میگه آزرا من خیلی دوستت دارم دوست داشتن کمه، عاشقتم! با من ازدواج می کنی؟ همسر من میشی؟ خانمم میشی؟ آزرا شوکه شده و زکریا با عصبانیت میگه الان وایسا میام به حسابت میرسم! آزرا به زولا میگه اینجوری که نمیشه برو الان بابام میاد! زولا میگه تا جواب ندی بهم نگی بله نمیرم. آزرا میگه بله و سوزان و ویسی با هاجر و عارف بهش میگن گفت بله دیگه پاشو برو نصفه شبی سر و صدا راه انداختی!  کریا به اتاق آزرا میره ویه سطل آب میریزه رو سر زولا سوزان بهش میگه دیر رسیدی باباجون آزرا بله را گفت! زکریا کلافه میشه که آزرا به زولا میگه برو الان سرما میخوری! زکریا و عارف و ویسی پیش زولا و چاوی میرن و زکریا به عارف میگه اینجوری که نمیشه! فردا با گل میاین خونمون ازمون دخترمو خواستگاری میکنی! این مسخره بازیارو ما نمیفهمیم. عارف میگه چرا من؟ زکریا میگه اینجا همه میدونیم که زولا پسر توعه! عارف میگه آهان راست میگی باشه میایم دیگه. عارف به اتاق میره که هاجر میگه چیشد اصلا؟ نفهمیدم! عارف میگه انقدر همه چی سریع اتفاق افتاد که نفهمیدیم اصلا! فردا میریم خونه شون خواستگاری، هاجر میگه چرا باید ما بریم؟ عارف میگه خوب این بچه کسیو نداره اینجا بریم واسش بزرگی کنیم دیگه!

هاجر میگه صایع نیست دو هفته پیش واسه احمد رفتیم الان واسه زولا بریم؟ عارف میگه خود زکریا گفت که بیاین. شب عارف خواب میبینه که کبابی یعقوب راه افتاده و هر مشتری که میاد به زکریا و عارف میگه داریم میریم مغازه یعقوب کباباس خیلی خوبه حرف نداره! عارف با فریاد از خواب میپره که هاجر از تخت میوفته پایین و باهاش دعوا میکنه که چته! بگیر بخواب دیگه! فردای آن روز زکریا و عارف باهمدیگه صحبت میکنن و میگن باید یه کاری کنیم تا سوزان و ویسی را برگردونیم! زکریا میپرسه چجوری؟ عارف میگه همونجوری که رفتن اونجا با پول. انها پیش ویسی و سوزان میرن و بهشون میگن که برگردن پیش خودشون اینجوری یعقوب با زدن کبابی کار اونارو کساد میکنه و به ویسی مقداری پول میدن که ویسی بهشون میگه این مقدارو یعقوب فقط به من داد به سوزان هم پول داده! آنها همه تلاششونو میکنن تا آنها را منصرف کنن از کار کردن در اونجا. زولا و چاوی به آرایشگاه رفتن تا برای مراسم آماده بشن. آزرا تو اتاقش نشسته که نوریه میره پیشش و میگه چرا حاضر نشدی! آزرا میگه میگه میترسم نوریه میپرسه تو از حست به زولا مطمئنی؟ آزرا میگه آره دوسش دارم، نوریه میپرسه اینجوری نه اگه تردید داری اصلا واردش نشو! آزرا میگه نه مطمئنم فقط میترسم که ایندفعه هم نشه اونموقع واقعا من میمیرم! زکریا پیشش میره و میگه نه دخترم زولا اونجوری نیست سپس آزرا با نوریه میرن تا حاضر بشن. عارف برای خرید دسته گل به بازار رفته. ویسی پیش زولا و چاوی میره.

هاجر قبل از آماده شدن میره به کافه که احمد میاد میگه چیزی شده مامان؟ هاجر میگه نه اومدم حرف بزنم باهات و به داخل میرن. هاجر به احمد میگه اومدم ازت بپرسم که تو مطمئنی؟ مشکلی نداری که آزرا و زولا باهم باشن؟ احمد میگه نه خوشبخت بشن، هاجر میگه واسه من نقش بازی نکن میدونیم که از بچگی عاشق هم بودین یهو الان دیگه بهم حس ندارین؟ احمد میگه درسته ولی واسه گذشته بوده دیگه الان بهم دیگه ربطی نداریم! چاعلا از پشت پارتیشن حرف های اونارو میشنود و خوشحال میشه. هاجر میگه تو مطمئنی از تصمیمت؟ واقعا چجوری یهو عاشق اون دخترعه چاعلا شدی؟ چاعلا واسه اینکه چیزیو احمد لو نده میره جلو و گرم باهاش سلام و احوالپرسی میکنه و گونه احمد را میبوسه که هاجر از اونجا میره. زکریا پیش عارف میره و میگه ببینم این زولا کجاست؟ نکنه اینم عقب بکشه! عارف میگه نه بابا همچین آدمی نیست صبر کن میاد آرایشگاه بود! زکریا میگه درباره احمدم همینو میگفتی اگه دوباره دل دخترم بشکنه به سیخ میکشمت! چند دقیقه بعد زولا با ویسی و چاوی به اونجا میرن که عارف میپرسه چرا دیر کردی؟ زولا میگه رفتیم لباس بخریم تا خوشتیپتر بشم امشب، چاوی میگه که ویسی واسمون خرید! آنها به طرف خانه زکریا راهی میشن. افتتاحیه کافه چاعلاست و پدر و مادر چاعلا با تعدادی از دوستان پدر چاعلا به اونجا اومدن. فکرت میگه یه سورپرایز دیگه هم داریم واستون و حلقه های نامزدیو در میارن که احمد با تعجب به چاعلا نگاه نیکنه که او میگه به خدا منم خبر نداشتم آبروی بابامو جلوی دوستاش نبر که خیلی بد میشه! سر ۶ ماه دربیار و برو! همان موقع زولا با خوشحالی به کوچه میره و داد میزنه که بالاخره آزرارو دادن بهم! احمد با شنیدن این خبر ناراحت میشه و چاعلا خوشحال. فکرت انگشتر را تو دستشون میکنه و بهشون تبریک میگه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا