خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۶۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

غفور سر زمین می زود و با دیدن مژگان که در هتل معاینه اهالی است، برای اینکه خودی نشان دهد سعی دارد او را بازخواست کند. مژگان میگوید که او نیازی به اجازه کسی ندارد و از طرف سازمان بهداشت برای کنترل آمده است. غفور که حرصش میگیرد ، سریع پیش هولیا می رود و میخواهد برای او خبرچینی کند. او میگوید که اهالی زمین هیچکدام به حرف او گوش نکردند و همگی برای ایلماز کار می‌کنند. هولیا میگوید که دکتر از طرق بهداشت آمده و ایرادی ندارد. ثانیه از اینکه غفور باز هم به خیال خدمت به هولیا، کار اشتباه انجام داده از او عصبی می شود. هولیا تصمیم میگیرد سر زمین برود تا خودش نیز به کار دکتر نظارت کند. او با مژگان آشنا می شود و برای چای او را به عمارت دعوت میکند، اما مژگان بخاطر کار نمی‌تواند دعوت او را بپذیرد. هولیا که برای غفور نقشه ای کشیده تا بتواند او را ساکت کند، از غفور میخواهد که به آدانا برود و یا دادن آدرس یک آهن فروش از او میخواهد که بسته تو را تحویل بگیرد. وقتی غفور به آدرس می رود،با یک جنازه رو به رو می شود و سپس یک نفر اسلحه ای به دست غفور می دهد و متواری می شود. غفور شوکه می شود و اسلحه را بیرون آورده و در سطل زباله می اندازد. سپس سریع به سمت عمارت می رود و ماجرا را برای هولیا تعریف میکند. هولیا میگوید که او با پنهان کردن اسلحه برای خودش دردسر درست کرده و پلیس یا پیدا کردن آن و از روی اثر انگشت غفور او را پیدا میکند.

غفور از هولیا کمک میخواهد و هولیا میگوید که ماجرا را حل خواهد کرد. افراد هولیا، اسلحه را از زباله در می آورد و برای دمیر می بیند. هولیا به غفور خبر میدهد که ماجرا را حل کرده است. وقتی دمیر به خانه می آید، از نقشه ای که هولیا برای غفور کشیده بود تشکر میکند. سپس گولتن را صدا زده و میگوید‌ که همه اهالی و همچنین غفور و ثانیه را صدا بزند تا جمع شوند. او میگوید که خودش خبر دارد غفور و ثانیه آنجا هستند. وقتی همگی جمع می شوند. دمیر میگوید که از این به بعد خلیل، یکی از کارگران به عنوان سرکارگر به آنها نظارت می‌کند. غفور از این قضیه به شدت حرصش میگیرد. ثانیه از اینکه فادیک در آشپزخانه بابت اخراج غفور مدام به او طعنه می زند، عصبی می شود و در خانه حرصش را سر غفور خالی میکند. شب، زلیخا متوجه می شود که عدنان تب دارد و نگران می شود. هولیا میگوید که چیز مهمی نیست و خوب می شود. مدتی بعد، تب عدنان بالاتر می رود و دمیر و زلیخا بس توجه به هولیا که میگوید مشکلی جدی وجود ندارد، عدنان را به بیمارستان می برند. غفور پیش هولیا می رود و بابت اخراج شدن از او گله میکند و دوباره غیر مستقیم در مورد چیزهایی که میداند، تهدید میکند. هولیا در مورد دردسر غفور به او یادآوری میکند و به دروغ میگوید که امروز پلیس برای بازجویی پیش دمیر رفته و سراغ غفور را گرفته بوده است. غفور با درماندگی بیرون می آید و از خودش عصبانی است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا