خلاصه داستان قسمت ۷۰ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۰ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان  سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۷۰ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۷۰ سریال ترکی قهرمان

فیرات با غم زیاد و در حالی که ماتم گرفته بالای سر یامان که مرده ایستاده و باورش نمیشود که دیگر در بینشان نیست. الیف هم وقتی وارد رختکن می شود و متوجه می شود استاد یامان مرده، ناباورانه به او خیره می شود و بعد سعی می کند فیرات را تسلی بدهد. از طرفی نسلی و ظفر با نگرانی مدام به الیف یا فیرات زنگ می زنند تا از حال یامان باخبر بشوند. بالاخره الیف جواب ظفر را می دهد و آرام می گوید: «خدا رحمتش کنه. عمو یامان فوت شد. » ظفر که باورش نشده دوباره از او می خواهد که حرفش را تکرار کند و بعد به چشمان منتظر و گریان نسلی خیره می شود و هردو روی زمین می نشینند و به شدت گریه می کنند و پدرشان را صدا می زنند. همه برای تشییع جنازه جمع شده اند. فیرات پیش ظفر می رود و به آرامی می گوید: «داداش شما امانت های بابامین. اگه از پا در بیای من میگیرمت اصلا نگران نباش.. » ظفر با ناراحتی می گوید: «من نمیفتم. من نمیفتم بابا…»  بعد هم به کمک هم یامان را خاک می کنند و مراسم درخوری برایش می گیرند. بعد از رفتن همه، فیرات سر خاک یامان می نشیند و می گوید: «تو یتیم خونه بهت گفته بودن یه بچه هست که فقط دعوا راه میندازه و باید جلوش گرفته بشه. تو اومدی و دست منو گرفتی بردی باشگاه. گفتی واسه تو زور بازو لازم نیست. دل بزرگی لازمه تا کسایی که دوستشون داری رو توش جا بدی… هرکسی که واسم به امانت گذاشتی مراقبشونم. نگران نباش…. »

وکیل یامان، نامه ای به نسلی می دهد و می گوید که یامان قبل از مرگش وصیت کرده. نسلی وقتی می فهمد که پدرش میدانسته قرار است بمیرد و به آنها چیزی نگفته دلش بیشتر آتش می گیرد و گریه اش شدیدتر می شود. همه در خانه جمع می شوند و سلوی شروع به خواندن وصیت یامان می کند: ظفر پسرم، من میدونم قلبم چشه. اون فرزندهایی که دوستشون داشتم رو نتونستم دنبالشون برم. شبا که میخوابیدن نگاتون میکردم میگفتم فردا پسرتو جوری در آغوش بگیر که هرچی بدی هست تموم شه بره. گفتم اما نتونستم… ظفر اگه تو یه روز بابا شدی این کارو نکن…. نسلی اگه از من بپرسن بهشت رو چطور میبینی میگم اولین روزی که صورت تورو دیدم… میدونم تو الان خودتو سرزنش میکنی… اینکارو نکن دخترم… تو از ۷ سالگی بزرگ شدی. مادر شدی. من این عمرم رو به خنده تو کردم بقیه اش اضافه بوده. خوشحالم توام باش… هیچ وقت نذار خنده از صورتت کم بشه…. فیرات فکر نکن تورو فراموش کردم. تو همون چیزی که میخواستم بشم و نشدم. قسمت نشد کمر گرفتنتو ببینم اما میدونم میتونی بگیریش. تو خانواده تو از دست دادی اما خانواده ی مارو زنده کردی پسرم. تورو شناختن خیلی خوب بود قفقاز…. با تمام شدن این وصیت، هر سه نفرشان با غم زیادی که در دلشان مانده به هم خیره می شوند و بیشتر اشک می ریزند.

نسلی در اتاق پدرش کلیدی پیدا می کند که برای جعبه ای بین لباس های اوست. او وقتی جعبه را باز می کند با کادوهای کوچکی که در کودکی برای پدرش میگرفته روبرو می شود که یامان همه شان را نگه داشته. ظفر وقتی صورت گریان نسلی را می بیند به او نزدیک می شود تا ارامش کند. او می گوید: «من هیچ وقت واسه بابا هدیه نگرفتم به خاطر اینکه بدونه از دستش عصبانیم… من کی ازش عذرخواهی کنم؟ » نسلی می گوید: «اون هیچ وقت با تو قهر نبوده… » و پاپوش های کوچک ظفر را که نگه داشته و داخل آن یادداشتی گذاشته را نشان او می دهد. ظفر یادداشت را می خواند که نوشته شده: این پاپوشای بچگیتو یه روز پای بچه هات بکن… ظفر هم میان بغض و گریه لبخند می زند. گونش بهانه یامان را می گیرد و به فیرات می گوید که می خواهد او را ببیند. ظفر وقتی متوجه این موضوع می شود می گوید که او هم خیلی دلش برای پدرش تنگ شده و ویدیوهای تمرین بوکس را می گذارد که یامان را ببینند. همه با گریه به یامان خیره می شوند… روح یامان اطراف خانه قدم می زند و لبخند عمیقی میزند!

صبح، کادو به دیدن ظفر می رود و ظفر باز می گوید که برای تسویه بدهی اش لازم است مسابقه ی دیگری بدهد. کادو میداند که حرف هایش در او تاثیری ندارد و قبول می کند. بچه های باشگاه ناامید از تمرین، به حرف شاهین که سعی می کند انها را به وجد بیاورد هم گوش نمی دهند و نادر می گوید: «نه استاد یامان هست، نه ظفر نه کادو. هیشکی نیست. ما بدبخت شدیم پسر! » همان موقع فیرات وارد رختکن می شود و رو به همه انها می گوید: «هیشکی هیچکس رو از یاد نبرده. اما شما وفاداری و جنگیدن رو یادتون رفته. این سالن مال شماست… کو پس اینجا خونه و امید شما بود؟ انقدر ساده س ترک کردنش؟ استاد یامان هیچ وقت نمیذاشت شما راهتونو گم کنین… تا وقتی که به قهرمانی برسم تلاش میکنم و تو این راه به کمک تک تکتون نیاز دارم… » همه یک صدا می گویند که همراه او هستند و با او تمرین را شروع می کنند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا