خلاصه داستان قسمت ۷۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۷۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
قسمت ۷۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۷۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

حشمت تمام شب کرم را پیش خودش می خواباند و حتی برای این که از جایش تکان نخورد هم دست خودش و او را با طناب به هم وصل می کند. صبح وقتی مورات چشمانش را باز می کند، متوجه می شود تمام شب را با حیات دست در دست هم به خواب رفته اند و لبخند می زند. همان موقع صدای ساز و دهل و جنب و جوش در خانه به گوش می رسد. حیات هم چشمانش را باز می کند و همراه مورات به طبقه پایین می روند. حشمت همراه امینه و دخترها طبق رسوم بقچه ی عروس را آورده و کمی بعد هم همه شروع به رقص و پایکوبی می کنند. بعد از آن، خانواده دور هم جمع می شوند تا ناهار را کنار هم باشند. دریا متوجه نگاه خیره ی آصلی روی خودش می شود و می پرسد: «چیه پرستار خانم؟ چشات چرا رو منه؟! » آصلی فورا می گوید: «از بس خوشگلین نمیتونم چشامو بردارم از روتون! » دوروک خنده اش می گیرد. حشمت و عظیمه از حیات و مورات می پرسند که آشتی کرده اند یا نه؟ حیات برای این که بقیه نگران آنها نباشند می گوید که آشتی کرده اند. امینه نفس راحتی می کشد و می گوید: «خب دیگه وقتشه یه نوه خوشگل بندازین بغلم! » مورات خنده اش می گیرد و حیات خجالت زده می شود. لیلا میان جمع مهمانان می رود تا با خانواده ی عروسش آشنا بشود. او با دیدن حیات حسابی از زیبایی او تعریف می کند…

بولنت، یکی از فروشندگان اجناس به شرکت سارته که سالها با انها همکاری داشته با عصبانیت به شرکت می رود و رو به تووال می گوید که پول های جنس های اخیرشان پرداخت نشده و مورات باید به این کارش جواب پس بدهد! او تمام اجناسی که به سارته فروخته را جمع می کند تا از شرکت ببرد. تووال هم سعی می کند مانع او بشود. دریا با دیدن لباس خودش تن لیلا با عصبانیت می گوید: «تو رفتی سر کمد من لباس منو پوشیدی؟ خجالت نمیکشِی؟ » لیلا با مظلومیت می گوید: «من لباسی نداشتم و نخواستم جلوی مهمونا بد به نظر بیام! » دریا می گوید: «زور برو بالا و لباسم رو در بیار همین حالا! » دوروک سعی می کند او را آرام کند و لیلا هم این بار با عصبانیت می گوید: «اینجا خونه تو نیست خونه پسر منه! » مورات او را با خود به طبقه بالا می برد. لیلا دوباره خودش را به مظلومیت می زند و از پسرش معذرت خواهی می کند. خانواده ی حیات وقتی وضعیت را اینطور می بینند فورا آنجا را ترک می کنند. تووال به دوروک خبر می دهد که مشکلی در شرکت به وجود آمده و آنها به سمت شرکت می روند.

از طرفی امره به حیات زنگ می زند و در مورد طلبکاری که وارد شرکت شده می گوید و در آخر پیشنهاد می دهد تا حیات با او همکاری داشته باشد. حیات وقتی می فهمد مورات چیزی در مورد طلبکارها به او نگفته دلخور می شود و پیشنهاد امره را هم رد می کند. مورات با دیدن بولنت، از او می خواهد فعلا کاری انجام ندهد تا حساب هایشان را بررسی کنند. بولنت داد و هوار راه می اندازد که دروغ نمی گوید. مورات عصبانی می شود و مشتی به او می زند. او همراه دوروک و تووال بعد از بررسی حساب ها متوجه می شود بولنت، کسی که سالها با انها همکاری داشته، از شرکت کلاهبرداری کرده و باید حالا فکری به حالش کنند. لیلا از عظیمه می خواهد انگشترش را که دست دریا بوده از او بگیرد و پس بدهد وگرنه همه چیز را به مورات خواهد گفت. عظیمه هم به ناچار از دریا می خواهد انگشتر را بدهد. دریا با لجبازی می گوید: « نمیدم! نمیخوام این انگشترو بدم! اون زن داره بازیتون میده. اگه میتونه خودش بیاد بگیره! » عظیمه از این همه بحث و تنش سر درد می گیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا