خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۸۱ سریال ترکی زن (کادین)
قسمت ۸۱ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۸۱ سریال ترکی زن (کادین)

پیریل کمی به بهار خیره می شود و بعد کلاه نیسان را که روی زمین افتاده را به او می دهد. بهار هم تشکر می کند و می رود. حکمت به شدت عصبی است و از روی بالکن جیدا، موهای او را به دست گرفته و در حالی که سیف الله هم پایین است و انها را می بیند، جیدا را تهدید می کند و می گوید: «تو میخوای زندگی منو نابود کنی؟ الان بندازمت پایین؟ » جیدا از او عذرخواهی می کند اما حکمت گوشش بدهکار نیست و جیدا را مجبور می کند تا خودش بپرد و از پشت هم مدام او را هل میدهد. یوسف و عارف و انور از پایین از حکمت خواهش می کنند این کار را نکند اما خون جلوی چشمان حکمت را گرفته است. همان موقع پلیس از راه می رسد و سیف الله به حکمت می گوید: «پلیسا دارن میان. دختره رو ول کن و واسمون دردسر درست نکن. » حکمت فرار می کند و سیف الله هم از آنجا دور می شود. پلیس ها جیدا را می گیرند و با خود می برند و جیدا با کمال میل با آنها همراه می شود. همان موقع بهار و بچه ها هم از راه می رسند و با نگرانی رفتن او را همراه پلیس نگاه می کنند. عارف که دلیل این کار را می داند با شرمندگی رو به همه می گوید که جیدا و ییلز شیرین را کتک زدند. همه متعجب می شوند و بعد عارف بهار و انور را سوار ماشینش می کند تا به کلانتری بروند. در راه انور آنها را سرزنش می کند که چرا همچین کار بیخودی را کرده اند و عقلشان را از دست داده اند. وقتی به کلانتری می رسند بهار با بغض انور را در آغوش می گیرد و معذرت خواهی می کند و می گوید: «بعد همه اون کارایی که تو به خاطر ما کردی، من ناحقی بزرگی در حقت کردم. معذرت میخوام. »

انور هم چشمانش پر از اشک می شود و به روی او لبخند می زند. بهار ادامه می دهد: «حق با تو بود. وقتی شیرین منو عوض کنه شکست میخورم نه زمانی که ناراحتم میکنه. من نمیخوام آدم عصبانی ای باشم. نمیخوام درموردش چیزای بد بگم و تورم ناراحت کنم. بالاخره بچه توئه. » انور می گوید: «توام فرزند منی. اینو هیچوقت فراموش نکن. » تئومان هم همان موقع از راه می رسد و به شدت عصبانی است و وقتی بهار را می بیند با با غضب به او نگاه می کند. انور پیش شیرین که مشغول توضیحات به بازپرس است می رود و می گوید: «بعد از کاری که با بهار کردی در اصل تو متهمی شیرین. همه چیو تو شروع کردی. » شیرین از حرف او متعجب و ناراحت می شود و انور ادامه می دهد: «شکایتتو پس بگیر شیرین. » شیرین فقط به پدرش خیره میشود. از طرفی دکتر روانپزشک شیرین، به خدیجه می گوید: «شیرین یه بهم ریختگی شخصیتی داره که نتیجه اش تمایل به خشونته و ممکنه در آخر خودکشی کنه. » خدیجه با نگرانی به حرف های او گوش میدهد. حکمت به محل کارش می رود و می بیند که خالی از وسایلش شده و از افرادش هم خبری نیست و روی دیوار هم نوشته شده: سیف الله سلام داره! او بیشتر از قبل عصبانی می شود و سراغ سیف الله می رود و به آرامی شروع به گله کردن می گوید. سیف الله می گوید: «اگه نگران عمرانی، بهش میگم دوباره میخوام با دامادم یه جا کار کنم! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا