خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۸۲ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۸۲ سریال ترکی زن (کادین)

خدیجه وقتی به محله می رسد، ماهیر به او خبر می دهد که دزد به خانه شان آمده بود و شیرین را هم کتک زده اند و شیرین هم الان در کلانتری است. او با نگرانی به سمت کلانتری به راه می افتد. او فکر می کند واقعا دزد به خانه شان آمده، انور سعی می کند به او توضیح بدهد و در آخر بهار می گوید: «دزد نیومده خونتون. جیدا و ییلز گرفتن شیرین رو زدن. » خدیجه تعجب می کند و بهار با عصبانیت می گوید: «دخترت حقش بود. زخم صورتمو ببین! کاش کار جیدا و ییلز رو من میکردم! » خدیجه جلو می رود و بهار را در آغوش می گیرد و گریه می کند و می گوید: «اون مریضه بهار… » بهار می گوید: «منم مریضم و تو مامانم منم هستی… » و از او جدا می شود و گریه می کند. بهار وعارف در ماشین نشسته اند و منتظرند که شیرین را می بینند که به پدر و مادرش می گوید که هیچ جوره شکایتش را پس نمی گیرد. بهار به عارف می گوید: «جلومو بگیر وگرنه میرم اونجا و بد میشه! » عارف او را می گیرد اما بهار دوام نمی آورد و به عارف می گوید ولش کند تا حساب شیرین را برسد. از سر و صدای او توجه شیرین به آن سمت جلب می شود و خیره به بهار می ماند و بعد هم به بهار دست تکان میدهد. بهار بیشتر عصبانی می شود و عارف سعی می کند او را آرام کند. سارپ وقتی به خانه می رسد می بیند که پیریل همه چمدان ها را بسته.

او متعجب و کمی ناراحت می شود اما چیزی نمی گوید و بعد هم به یاد بهار می افتد… و به سمت در رفته و از خانه خارج می شود و سر مزار بهار و بچه هایش می رود و به آرامی گریه می کند. جیدا آزاد می شود و کمی بعد تئومان که همراه بچه های ییلز به آنجا آمده بود راه می افتد و ییلز هم با گریه به دنبالش. تئومان صندوق عقب را باز می کند و چمدان های ییلز را بیرون می آورد و بعد هم بچه ها را بیرون می اندازد و می رود. ییلز فقط گریه می کند و به تئومان می گوید که این کار را نکند اما تئومان سوار ماشینش می شود و می رود. بهار سعی می کند با تئومان حرف بزند اما او توجهی نمی کند. بهار ییلز را در آغوش می گیرد و معذرت خواهی می کند. گریه ییلز شدت می گیرد. عارف همه را به محله می رساند و در آخر وقتی با بهار تنها می شوند با لبخندی می گوید: «از ییلز و داداش انور معذرت خواهی کردی، چیزی نمیخوای به من بگی؟ » بهار کمی شرمنده می شود و با لبخند عذرخواهی می کند. شب ییلز برای بهار و جیدا با گریه درد دل می کند و می گوید: «حتی اگه اون بخواد منو، من چجوری برگردم به اون خونه؟ منو با دوتا بچه بیرون کرد. چطوری میتونم دوسش داشته باشم اصلا؟ »

انور و عارف و یوسف در حال مشروب خوردن هستند و همان موقع خدیجه که حسابی دلش گرفته به او زنگ می زند. انور وقتی تلفن را جواب می دهد می گوید: «خدیجه خوشگلم… » و خدیجه احساساتی می شود و انور به اتاق می رود و با بغض از دلتنگی اش می گوید. خدیجه می گوید: «انور دیگه برگرد… خیلی بهت نیاز دارم. من امروز رفتم پیش دکتر شیرین. بی تو نمیتونم از پسش بربیام. برگرد. » انور هم می گوید که فردا برخواهد گشت و خدیجه خوشحال می شود و بعد از قطع کردن گوشی به شیرین این خبر را می دهد و می گوید که فردا صبحانه مفصلی برای انور درست می کند. اما شیرین زیاد از شنیدن این خبر خوشحال نشده و بعد هم به خدیجه پیشنهاد می دهد که موهایش را هم فردا رنگ کنند و خدیجه قبول می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا