خلاصه داستان قسمت ۸۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۸۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج را قرار داده ایم. برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی Yusuf Pirhasan و تهیه کنندگی Asena Bülbüloğlu در ژانری درام ، حقوقی ، داستانی تولید شده است. نویسندگان این اثر ترکیه ای oğlu و Toprak Karaoğlu و Ayşe Canan Ertuğ می باشند.

قسمت ۸۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج
قسمت ۸۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج

قسمت ۸۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج

افه آزرا را عصبی میکنه و سریع از اتاقش بیرون میزنه و در را میبنده آزرا داد میزنه و میگه این درو باز کن! افه میگه نه و حرفشو میزنه و سریع از اونجا میزنه بیرون آزرا دنبالش میدود و میگه بالاخره گیرت میارم. آرمان وقتی میبینه افه اول داره به حالت دو میره از اونجا و بعد آزرا با غر زدن میره تعجب میکنه آرمان از آزرا میپرسه چیشده؟ کجا میری؟ آزرا میگه سونا شاید جواب خوبیمو بدن و میره، آرمان جا میخوره. صنم از دور چولپان سو را به دایی اش نشون میده و ازش میخواد تا کاری که خواسته را انجام بده وگرنه دیگه نمیبینه چولپان سو را او دیگه نمیتونه تحمل کنه و میگه باشه هرچی تو بگی. آزرا به همون هتلی که بورا گفت درباره اش میره و میگه من یه قهوه تلخ میخوام گارسون میگه الان واست پیدا میکنم! آزرا جا میخوره و میگه یعنی چی؟ من یه قهوه خواستم ازش! سپس بعد از گذشت یخورده زمان دوباره گارسون میاد و آزرا بهش میگه چجوری بهت بگم من شوهر میخوام! خسته شدم از تنهایی، چندتا از دوستام اومدن اینجا سریع شوهر پیدا کردن اونم چه شوهرهایی! گارسون میگه متوجه شدم. گارسون میره سر یه میز دیگه که آزرا از صداش متوجه میشه هانده ست و آنها همدیگرو میبینن که هانده میگه تو هم اومدی پس؟ سپس باهمدیگه کل کل میکنن و آزرا درباره اینکه چرا صورتی نپوشیده تیکه میندازه بهش. چولپان به صنم زنگ میزنه و میگه چیشد؟ تونستی کاری کنی یا نه؟ صنم میگه فکر کنم شد موفق شدم چولپان میگه چجوری؟ صنم که چولپان سو را پیشش گذاشته میگه ول کن چجوریشو مهم اینه که شد. سپس کنار دریا در حال قدم زدنه که دختر پسری را میبینه که همدیگرو بغل کردن و پسر به دختر گل میده صنم لبخند میزنه و یاد اولین دسته گلی که وورال بهش داده بود میوفته که رو کارت نوشته بود تقدیم به وکیل خودم.

سپس با دیدن هرکسی و شنیدن جمله ای از اونا یاد مکالمه ای بین خودش و وورال میوفته و لبخند میزنه. او حسابی گیج شده و نمیدونه که چیکار کنه. صنم به دفتر کارش رفته که بورا به اونجا میره و با گلگی بهش میگه قرار اولمونه خراب کردی امشب میای خونم؟ صنم میگه بزاریم واسه یه وقت دیگه امشب نمیتونم یخورده بهم ریخته ام بورا شکش بیشتر میشه و میگه باشه. وقتی از اتاق بیرون میاد فوندا را میبینه که یه دسته گل دستشه و میخواد بره تو اتاق صنم او دسته گل را میگیره و میگه من میدم سپس به اتاق خودش میره و کارت روشو میخونه که نوشته برای دیدنت لحظه شماری میکنم. وورال. بورا بهم میریزه و میگه نه تو نمیتونی با من این کارو بکنی! هانده و آزرا در حال رفتن به سونا هستن که افه اونارو میبینه و میگه اینجا چیکار میکنین؟ سپس خودشو پنهان میکنه. هانده و آزرا بعد از سونا به تو اتاق ماساژ منتظر ماساژور هستن که آزرا بهش میگه ببخشید زیاده روی کردم معذرت میخوام هانده قبول میکنه و آزرا میپرسه چرا انقدر صورتی دوست داره؟ هانده دلیلشو میگه که آزرا بهش میگه ببین موکل تو مجرمه و اومدی تا جرمشو ثابت کنی منم موکلم که کلا خودت میدونی چیکاره ست سپس میگه بیا باهم دست به یکی کنیم تا اون آقای میر را پیدا کنیم. بعد از چند دقیقه یه نفر میاد و خودشو میر معرفی میکنه هانده و آزرا میخنده ار اینکه موفق شدن پیداش کنن. او بهشون میگه بیاین ببرمتون تا با یکی معرفیتون کنم آنها خوشحال میشن. افه تو لابی نشسته و در حال قهوه خوردنه که دوباره آزرا و هانده را میبینه و میگه هنوز اینجایین که!

میر آنها را به طرف افه میبره و میگه میخواستم با ایشون معرفیتون کنم آنها از دیدن همدیگه جا میخورن. سپس میر از حرف های اونا سر در نمیاره و میگه اینجا چخبره؟ آزرا میگه بهتره به پلیس زنگ بزنیم تا ماجرا باز بشه! میر جا میخوره. میگه شماها کی هستین؟ صنم به خانه رفته و ذوق داره نمیدونه چی بپوشه او یه پیرهن زیبای آبی برمیداره و حسابی به خودش میرسه سپس به وورال زنگ میزنه. وقتی از خانه بیرون میزنه بورا او را تعقیب میکنه و با خودش میگه نه صنم تو نمیتونی اینکارو با من بکنی! سپس پشت سرش به داخل میره. صنم سر میز با یه نفر میشینه و دست طرفو تو دستش میگیره بورا سر میز میره و میگه واقعا باورم نمیشه صنم جا میخوره و میگه بورا؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ بورا میگه من چیکار میکنم؟ تو چیکار میکنی؟ سپس با دیدن اون طرف که یه فرد مسن هست میگه تو با این به من خیانت میکنی؟ صنم میگه چی میگی تو؟ ایشون دایی منن. دایی صنم ازش میپرسه این مرد کیه دیگه؟ صنم میگه همون عاشقمه که درباره اش بهتون گفتم! بورا خوشحال میشه و وقتی میفهمه ماجرا اونجوری که فکر میکرده نبوده با خیال راحت میشینه. بعد از چند دقیقه چولپان با آرمان به اونجا میان و دایی صنم با آرمان با طعنه حرف میزنه و میگه عجیبه همچین پسری از همچنین پدری باشه! چولپان یه لحظه نظرش جلب میشه به دستمال گردن دور گردن صنم و میگه اون دستمال گردنه؟ صنم میگه آره بورا واسم خریده سپس چولپان نگاه معناداری به بورا و آرمان میندازه. آرمان با ترس و تعجب به بورا و صنم و چولپان نگاه میکنه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا