خلاصه داستان قسمت ۸۷ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۷ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان  سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۸۷ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۸۷ سریال ترکی قهرمان

ظفر وقتی از مقابل مغازه ی سلوی رد می شود، متوجه می شود که او وسایلش را جمع کرده و از انجا رفته است. او ناراحت می شود و وقتی به خانه می رود، این موضوع را به بچه ها می گوید و بعد اضافه می کند: «دختره بالاخره کارش گرفته منو میخواد چیکار آخه. » بعد هم به اتاق می رود و به زحمت جلوی بغضش را می گیرد. کمی بعد هم سونا در مورد آزمایش هایی که قرار است نتیجه اش به دستش برسد و معلوم بشود که گونش حالش بهتر است یا نه حرف می زند. او می گوید که ممکن است داروها به کلیه هم آسیب زده باشند و همه را بیشتر نگران می کند. او بعد از دریافت نتیجه آزمایش می گوید خبر خوب این که به کلیه ها آسیبی نرسیده اما خبر بد این است که به احتمال زیاد به پیوند نیاز پیدا می کنند و همه داوطلب می شوند تا کلیه شان به گونش بدهند اما سونا می گوید که حتی بعد از پیوند هم ممکن است بدن گونش کلیه را پس بزند و همه با نگرانی بیشتری به گونش فکر می کنند که همان موقع گونش که خوابیده بود، در حالی که چشمانش پر از اشک است پایین می اید و میگوید: «من میدونم بازم مریضم. برای همینه همتون ناراحتین. ولی من خوب میشم. پدربزرگ یامان اومد تو خوابم و بهم گفت تو باید مثل بابات قهرمان باشی و مقاومت کنی و زود خوب بشی… من میدونم خوب میشم. » فیرات در حالی که بغض کرده او را در آغوش می گیرد. او تصمیم می گیرد برای بهتر شدن حال گونش، تولدی سورپرایزی برای او بگیرد.

فیرات می گوید که از وقتی ایلول در روز تولد گونش مرده، آنها جشن نمی گرفتند اما از این به بعد باید این کار را بکنند تا هم گونش خوشحال بشود و هم روحیه اش بهتر شود. همه با خوشحالی موافقت می کنند و در ضمن فیرات می گوید که باید سلوی را هم که جزوی از خانواده شان است را دعوت کنند و جواب نه هم قبول نمی کند. خبر فراری بودن تانسل در روزنامه به چاپ رسیده. سونا از کرم می خواهد که این موضوع را به کسی نگوید تا مشکل انها هم به مشکل فیرات اضافه نشود. سونا از اینکه تانسل برای انتقام برگردد می ترسد. سلوی رو به ساحل نشسته که نورهان پیش او می آید. سلوی درد دلش باز می شود و می گوید که درونش چیزی خالی است که انگار با هیچ چیز پر نمی شود. نورهان به او نزدیک می شود و دستانش را می گیرد و می گوید: «اگه اجازه بدی من میخوام جای خالی همه چیزو برات پر کنم سلوی. ناراحتی تو منم ناراحت میکنه. » سلوی به دستان او خیره می شود. همه برای تولد گونش اماده می شوند که سلوی هم به خانه شان می آید و کادویش را به نسلی می دهد و می گوید که فردا به خاطر جلسه مهمی که دارد نمی تواند به تولد بیاید. ظفر با با عصبانیت به اتاق می رود تا او را نبیند و سلوی هم با ناراحتی از خانه خارج می شود و گریه می کند. ظفر رو به همه می گوید: «اون دختر شبیه سلوی من نبود. »

روز تولد، همه در طبیعت جمع شده اند و آنجا را برای گونش تزئیین کرده اند. کمی بعد سلوی پیش ظفر می رود و دست او را می گیرد و روی قلبش می گذارد و می گوید: «ظفر، از وقتی انگشترامونو دراوردیم اینجا یه چیزی خالیه… میشه دوباره انگشترامونو پس بگیریم؟ » ظفر به او خیره می شود و بعد حلقه ها را از جیبش بیرون می آورد و روی زمین می اندازد و می گوید: «انگشتر مهم نیست سلوی. از وقتی تو رفتی، یه چیزی تو قلب من خالیه که با هیچ چیزی پر نمیشه. من تورو کم دارم سلوی. تو برگشتی؟ » سلوی در حالی که اشک می ریزد و سرش را به نشانه مثبت تکان می دهد و ظفر با خوشحالی او را در آغوش می گیرد.

تانسل در لباسی فقیرانه و مثل ولگردها و پای لنگان، به سمت خانه ی یامان می رود و وارد آن می شود. او چشمش به قاب عکس خوشحال سونا در کنار فیرات و بقیه می افتد و می گوید: «سونا انگار خیلی خوشحالی. اما من اصلا خوشحال نیستم! » بعد هم همه جای خانه را به نفرت به هم میریزد. گونش از دیدن سورپرایز پدرش و سونا و بقیه خوشحال می شود و بعد وقتی کادوها را باز می کند و کادوی نسلی را که یک بادبادک است می بیند، تصمیم می گیرد نامه ای برای مادرش بنویسد. او نامه را می نویسد و به دست سونا می دهد. سونا با عشق نامه را می خواند: تو آرتوین با بابام یه گله گوسفند دیدیم که همشون مامانشونو میشناختن و به سمتش می رفتن. من از بابام پرسیدم چطور میتونن انقدر سریع مامانشونو پیدا کنن آخه همشون شبیه همن. بابام گفت چون بوی مادرشونو میشناسن… من قیافه و اسم مامانمو یادمه اما بوشو نه… اون شب که تو کنارم خوابیدی من بوی تورو فهمیدم و تا آخر عمرم فراموشش نمیکنم. توام مامان من بمون. دوستت دارم… سونا قطره ای اشک می ریزد و همان موقع هم گونش که در حال دویدن و شادی است، بی حال روی زمین می افتد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا