خلاصه داستان قسمت ۹۳ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۳ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۹۳ سریال ترکی زن (کادین)

خدیجه وارد خانه می شود و بهار که از رفتار همه ی آنها تعجب کرده فقط به هر سه شان نگاه می کند. در آخر خدیجه با لبخندی می گوید: «خون مناسب برات پیدا شده.. » بهار خشکش می زند و چشمانش پر از اشک می شود بعد هم با خوشحالی گریه می کند و خدا را شکر می کند. او انور و خدیجه وعارف را یکی یکی در آغوش می گیرد و گریه می کند. بعد هم با اینکه دیر وقت است به خانه جیدا می رود و به ییلز و او خبر پیدا شدن خون مناسب را می دهد و هردو را در آغوش می گیرد. آن دو هم با جیغ و داد خوشحالی می کنند. بعد هم دوباره به خانه بهار برمی گردند. جیدا می پرسد: «خون برای کی بود؟ شیرین؟ » خدیجه و انور سکوت می کنند و بهار خودش جواب می دهد: «نه! مال شیرین نیست. وای خدا نکنه! » بهار وقتی می بیند بقیه همچنان سکوت کرده اند با ناراحتی از خدیجه می پرسد: «مال شیرینه؟ » بعد هم چشمانش پر از اشک می شود و گریه می کند. جیدا و ییلز سعی می کنند او را آرام کنند و می گویند: «خب چی میشه برای شیرین باشه؟ تو به این فکر کن خون مناسب برات پیدا شده. » بهار جوابی نمی دهد و خدیجه از بهار می خواهد با هم بیرون بروند تا هوایی عوض کنند.

اما بهار خودش تنها می رود و عارف و جیدا هم به دنبالش می روند. خدیجه هم بعد از اینکه بچه ها را که در خواب هستند بوسید، خانه را بدون گفتن حرفی ترک می کند. بهار کنار دریا می رود و عارف و جیدا هم کنار او می نشینند. عارف به او می گوید: «تو به خاطر شوهر کثافتت و خواهر روانیت میخوای زندگی نکنی؟ » بهار می گوید: «خواهر و شوهر من با هم رابطه داشتن و من دعا میکنم اون خواهر روانیم بهم خون بده… من چاره ی دیگه ای ندارم وقتی نیسان و دوروک هستن… ولی من به خاطر اینکه خون اون روانی بهم خورده انقدر خوشحالم که… » بعد هم می خندد و خدا را شکر می کند و خیال عارف و جیدا را راحت می کند. در مسیر جیدا از بهار می خواهد که کمی به عارف فضا بدهد تا علاقه اش را ابراز کند اما بهار معذب می شود و از او می خواهد دیگر حرفش را نزند. وقتی بهار به خانه می رسد انور با استرس زیادی از او می پرسد که تصمیمش چیست؟ بهار هم می گوید که پیوند را انجام خواهد داد و انور که جا خورده خوشحال می شود و باز هم او را در آغوش می گیرد. ژولیده به سوهات می گوید: «از چیزی نترس. من نه به بهار چیزی میگم نه پسرم. من فقط پولمو میخوام تا برم! » سوهات به فکر فرو می رود. از طرفی خواب به چشمان سارپ نمی آید و در فکر بهار است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا