خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان  سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۹۹ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۹۹ سریال ترکی قهرمان

فیرات نامه ای را که از طرف فدراسیون برای آنها امده را به دست ظفر می دهد. ظفر وقتی آن را می خواند با خوشحالی به کادو خیره می شود و می گوید که به عنوان مربی باشگاه جوانان از انها درخواست کرده اند. هردو خوشحال می شوند اما کادو می گوید: «اگه ما بریم اونجا، کی به قفقاز و ماتادور برسه! » ظفر می گوید که همه چیز را با برنامه حل خواهند کرد و جای نگرانی نیست. فیرات که تمام مدت سکوت کرده بوده می گوید: «ولی یه مسئله ای هست. حال پدربزرگ کرم اصلا خوب نیست و ازش قطع امید شده. باید بهش بگیم. » کادو می گوید که تا بعد از مسابقه قهرمانی بهتر از چیزی به او نگویند تا روحیه اش را از دست ندهد اما ظفر و فیرات می گویند که نسلی بهترین گزینه است تا این خبر را به او بدهد.

شب، نسلی مقابل کرم می نشیند و با ناراحتی و به آرامی به او می گوید که مسئله مهمی است که باید در موردش حرف بزنند و می گوید حال پدربزرگش اصلا خوب نیست. کرم ناباورانه به او نگاه می کند و می گوید: «اما عمه ام چیزی بهم نگفت. گفت خوبه. » نسلی می گوید: «سونا نمیخواسته قبل از مسابقه و عروسی تو چیزی بدونی و از زندگی بمونی… » کرم عصبانی می شود و می گوید که اینها اصلا برایش مهم نیست و می خواهد همین فردا به المان برود تا پیش پدربزرگش باشد و بعد هم به سونا زنگ می زند و او را به خاطر این که چیزی درموردش به او نگفته سرزنش می کند و می گوید که با اولین پرواز فردا خودش را خواهد رساند.

کادو میچو و سمپاتیک را برای مسابقات آماده می کند. توربا هم خودش را می رساند و با خوشحالی می گوید که عکس مخصوص فرم شرکت در مسابقاتش را آورده اما کادو با ناراحتی به او نگاه می کند و می گوید که امسال فقط دو نفر از باشگاه انها وارد مسابقات می شوند که آن هم میچو و سمپاتیک هستند. توربا ناراحت میشود و به رختکن می رود. کادو پشت سر او وارد رختکن می شود و به از او می پرسد که چرا ناراحت است؟ توربا می گوید: «من همون اول که وارد این باشگاه شدم آرزوم این بود اون مدال رو به خاطر استاد یامان و استاد ظفر و شما بیارم. تا شما به من افتخار کنین. اما من به درد هیچی نمیخورم.. » کادو می گوید: «همیشه که لازم نیست توی رینگ باشی. ما از اول هم میدونستیم تو ادم گوشه ی رینگی. تو باید مواظب برادرات باشی. بهم قول بده که بعد از ما خوب مواظب این باشگاه و بچه ها باشی. » نور امیدی در دل توربا روشن می شود و با خوشحالی کادو را در آغوش می گیرد و کادو دستکش های مخصوص مربی گوشه رینگ را به او می دهد.

فیرات کنار کرم می نشیند و کرم از او هم به خاطر این که در مورد حال پدربزرگش چیزی به او نگفته دلخور است و می گوید که اگر آلمان بود می توانست کنار پدربزرگش باشد و کمکش کند. فیرات می گوید: «چجوری بهت میگفتم؟ من کسیم که همیشه عزیزانم رو از دست دادم و همیشه هم فکر میکردم میتونم نجاتشون بدم اما نتونستم… ما میتونیم زندگی رو تغییر بدیم اما هیچ وقت نمیتونیم مرگ رو تغییر بدیم کرم. الان عمه ات اونجاست چون به عنوان یه دکتر وظیفه اش اینه اونجا باشه. تو یه بوکسوری و باید تو رینگ باشی و باعث افتخار هممون باشی. باشه؟ » کرم قبول می کند.

بالاخره روز مسابقه فرا می رسد. همه مردم ترکیه برای این مسابقه هیجان دارند. در رختکن، ظفر مقابل فیرات می نشیند و می گوید: «میدونی چجوری باید با مک واردی مسابقه بدی؟ نباید زمین بخوری! بذار بهت ضربه بزنه اما مقاومتت رو از دست نده. اون وقتی ببینه نمیتونه شکستت بده اعصابش بهم میریزه و اون وقته که نوبت توئه…. قفقاز تو تنها نمیری توی اون رینگ. با همه عزیزانت و مهم تر از اون با یه کشور میری داخل اون رینگ. من میدونم که کمر مال توئه. » فیرات هم از حرف های او احساساتی می شود و چشمانش پر از اشک می شود. در آخر هم موقع رفتن به سمت رینگ، ظفر به او می گوید که باید بعد از مسابقه او را به آرزویش برساند و با او در رینگ مبارزه بکند. فیرات دلیلش را می پرسد و ظفر می گوید: «من از بچگی آرزو داشتم با قهرمان دنیا مسابقه بدم. حالام برو اون کمر رو برامون بیار داداشم. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا