خلاصه داستان قسمت ۲۳۳ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۳ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که خلاصه داستان قسمت ۲۳۳ سریال ترکی زن (کادین)در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۳۳ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۳۳ سریال ترکی زن (کادین)

بهار و برشان منتظر هستند تا جیدا به خانه بیایند. بهار می گوید:« دست آقا حکمت درد نکنه که تا جیدا گفت به پول نیاز داره فوری قبول کرد پولو بده. » جیدا از راه می رسد اما با ناراحتی می گوید که همین دیشب حکمت را پلیس گرفته. دخترها با ناامیدی و ترس با هم فکر می کنند تا ببینند چطور می توانند در عرض دو روز پول جور کنند تا به جم بدهند. ناگهان برشان فکری به ذهنش می رسد و می گوید:« میتونیم دزدی کنیم. » جیدا می گوید:« منم به ذهنم رسیده بود اما از کی؟ » بهار با تعجب به آنها خیره شده و بعد با عصبانیت می گوید: «یعنی چی؟ مگه ما دزدیم؟ » جیدا می گوید: «به بچه ها فکر کن بهار! منم فقط دارم به خاطر آردا این کارو میکنم. » برشان می پرسد:«آدم پولداری دور و برتون هست؟ » جیدا زیرچشمی به بهار نگاه می کند و می گوید:« رئیس من فضیلت خانم. جواهرات قشنگی داره میتونیم بفروشیمشون و خرد خرد پولشو سرجاش میذارم! » بهار با عصبانیت می گوید: «امکان نداره اجازه بدم همچین کاری کنین اونم از فضیلت خانم. این فکرو از سرتون بیرون کنین. » جیدا وقتی می بیند نمی توانند بهار را راضی کنند جلو روی او می گوید که حق با اوست اما به برشان به آرامی اشاره می زند که و بعد هم در نبود بهار می گوید که این کار را خودشان باید حل کنند!

شیرین که حسابی نسبت به بهار و جیدا و برشان مشکوک شده هر فرصتی پیدا می کند تا آنها را زیرنظر بگیرد. او به خانه جیدا می رود و از برشان می پرسد:« شما دارین چیکار میکنین؟! » جیدا و برشان که اصلا از او خوششان نمی آید جواب سربالا به شیرین می دهند. دوروک مریض شده. شب او تبش خیلی بالا می رود و بهار با نگرانی سعی می کند تبش را پایین بیاورد. بعد هم به دوروک میسپارد تا به مقدار زیاد آب بنوشد اما دوروک وقتی بهار حواسش نیست، لیوان آبش را خالی می کند. جیدا صبح که به خانه ی فضیلت می رود با استرس وقتی آنها مشغول خوردن صبحانه هستند سراغ کشوی فضیلت می رود اما وقتی فضیلت برای برشته کردن نان ها صدایش می زند، با دستپاچگی از اتاق خارج می شود. او وقتی می فهمد که فضیلت امروز برای کاری بیرون خواهد رفت، خیالش راحت می شود. شیرین در کافه مدام به عارف می گوید که بهار و برشان و جیدا مشغول انجام کارهای پنهانی هستند! اما عارف می گوید که این چیزها به او مربوط نیست و دخالت نمی کند.

جیدا بعد از رفتن فضیلت به سمت اتاق او می رود و کشو را به آرامی باز کرده و یه ست جواهر را برمیدارد. او همین که در کشو را می بندد با رائف که با عصبانیت به او خیره شده مواجه می شود. رائف دستش را جلوی می برد تا جواهرات را از جیدا بگیرد. جیدا گریه می کند و انگشتر و گوشواره ها را به دست رائف می دهد. رائف بدون حرفی اتاق را ترک می کند. فضیلت به کافه ای می رود و در آرامش نوشته ای که در مورد زندگی بهار نوشته را می خواند و مدام به بهار و حرف هایی که زده و اتفاقاتی که برایش افتاده فکر می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا