خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۲۸ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی اتاق قرمز

آلیا این بار هم با خودش شیرینی آورده است. تونا وقتی می فهمد آلیا تا به حال چای نخورده برای او هم چای می آورد و با هم می نوشند. آلیا آن روز مرتب تر شده است. خانم دکتر می خواهد برایش داستانی از جادوگران بگوید و آلیا خیلی خوشحال می شود. داستان به آنجا می رسد که زنان را برای دانستن اینکه جادوگرند یا نه توی آب می انداختند و اگر بی گناه بودند می مردند و اگر جادوگر بودند زنده می ماندند. آلیا می گوید: « چرا اصرار داریم توی این دنیا بی رحم زنه بمونیم؟ کاش مامان منم تو آب می انداختن. اون وقت بی گناهی انگشت منم معلوم میشد.» دکتر دست او را می گیرد و می گوید: «خب آلیا این داستان رو تموم کنیم. بعد از اون اتفاق چی شد؟» آلیا می گوید: «مادربزرگم رو بردن بیمارستان. مامانم همونجوری تو اتاق نشسته بود. انگار که اگه از اونجا بیرون بیاد زندگیش تموم میشه. بعد بابام اومد. سرش داد می زد و می گفت چی کار کردی؟ مادرم هم می گفت من نکردم. اتفاقی شدو تو باورم نداری؟» او می گوید همه در عمارت مادرش را گناهکار می دانستند و مادرش او را . مادرش سرش فریاد می زده و می گفته: «تقصیر توئه.»

بعد هم پلیس ها مادرش را با خودشان می برند و مادرش تا موقع رفتن با نفرت او را سرزنش می کرده است. بعد همه را به کلانتری برای بازجویی برده اند و همه اهل خانه گفتند که مادر آلیا مادربزرگش را هل داده است. آلیا می گوید: «من اونجا راستش را گفتم. گفتم عمدی نبود. تا اینکه روز دادگاه رسید.» آلیا به جایگاه شهادت می رود و از ترس زبانش بند می آید و بعد هم از حال می رود. مادرش هم محکوم می شود. دکتر می گوید: «قبل از اینکه تو چیزی بگی همه حرفاشون رو زده بودن. شهادت تو کمکی نمی کرد.» دکتر می پرسد: «لکنتت بعد از اون شروع شد؟» آلیا تایید می کند. آلیا می گوید بعد از آن در عمارت مدتی همه برایش دلسوزی می کردند و مراقبش بودند. او می گوید: «از شر مادربزرگم خلاص شده بودن. فکر می کنم داشتن ازم تشکر می کردن. البته اونم موقتی بود.» آلیا به یاد می آورد که بعد از مرگ مادربزرگش پدرش خیلی ناراحت شده و گریه کرده و آلیا هم با گریه به پدرش چشم می دوخته اما پدرش به آلیا اهمیتی نمی داده است. آلیا می گوید: « نمی خواست منو ببینه. وقتی منو می دید راهشو کج می کرد. از اول هم دوستم نداشت حالا ازم متنفر بود. تحمل اینکه با من تو یه اتاق بمونه نداشت.منو مقصر می دونست.»

دکتر می گوید: « آلیا کی باورش میشه یه دختر کوچیک سرنوشت یه عمارت رو عوض کرده باشه؟ همه تو اون خونه مسئول زندگی خودشون بودن. تو فقط می تونستی شاهد اون اتفاقا باشی نه فاعلش.» اون هیچ کس رو دوست نداشت. حتی خودش رو. از تو عصبانی نیست. از سرنوشتش عصبانیه. تو فقط دردش رو یادش می اندازی!» دکتر اشک های آلیا را پاک می کند و می گوید: «تو رو با نادیده گرفتن و دوست نداشتن مجازات کردن اما دیگه اونا نیستن. الان خودت داری خودت رو مجازات می کنی. به خودت نمی رسی. انگار هنوز اونا دارن بزرگت می کنن. خودت باید از خودت مراقبت کنی. دست خودت رو بگیری و بگی زندگی کردن مثل هر کسی حق منم هست. زندگی برای کسی که با بی مهری بزرگ شده آسون نیست ولی تو می تونی.» آلیا می گوید: «وقتی اومدیم استانبول اون بی مهری به دشمنی تبدیل شد.» آلیا می گوید وقتی مادرش از زندان آزاد شده نمی توانستند در عمارت بمانند و به استانبول آمدند. پدرش، مادرش و او. دکتر از او می خواهد هفته بعد زندگی شان در استانبول را برایش تعریف کند و آلیا می گوید: «براتون تعریف می کنم چجوری یه نفر تو یه خونه می تونن تنها باشن.»

صالح در خیابان تماس مادرش را بی پاسخ می گذارد اما ساعتی بعد به او زنگ می زند و می گوید می خواهد چیز مهمی بگوید. غریب به بار می رود و با دیدن بنفشه کمی به او خیره می ماند و بعد سرش را برمی گرداند و بنفشه نفس راحتی می کشد. از پرورشگاه با عایشه تماس می گیرند و می گویند عثمان از وقتی برگشته خوابیده و بیدار نمی شود و عایشه می گوید: «عثمان امروز صحنه مرگ مادرش رو با اسباب بازی ها نشون داد. خسته ست. هر وقت آماده بود بیدار میشه. نگران نباشین.» آلیا در یک از کوچه ها به زنی که با بچه کوچکش گدایی می کند پول زیادی می دهد و مرد جوانی با دیدن این صحنه آلیا را تعقیب می کند و در جای خلوتی چاقو را روی پهلوی او می گذارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا