خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت 3 سریال ترکی محرمانه
قسمت ۳ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی محرمانه

لونت با اشاره به یاز میگه حرف نزن شاید شنود گذاشته باشن! و با دستگاهی که پشت تابلو پنهان کرده بودن کل خانه را می گردن اما چیزی پیدا نمی کنن. یاز به لونت میگه من کتاب های روی جعبه اسلحه را اینجوری که الان هست نزاشته بودم و متوجه میشن که اونا اسلحه شون را پیدا کردن و به احتمال زیاد فهمیدن با حداقل شک کرده باشن که ما پلیس باشیم ولی واسه اینکه بتونیم به کارمون ادامه بدیم بابد به نقش بازی کردنمون ادامه بدیم و جوری رفتار کنیم تا مطمئن بشن که ما پلیس نیستیم و واقعا زن و شوهریم. آدم به طارق میگه داداشمن با اینا خیلی شک دارم و مطمئنم که یه ریگی به کفششون هست و تمام تلاششو میکنه تا سر از کار اولنت و یاز دربیاره. فردای آن روز یاز میز صبحانه ای درست کرده و منتظر تا لونت بیاد بخورن اما وقتی لونت میاد با دیدن میز جا میخوره و با لحنی بد میگه من اصلا از این داستان های شیرین بین زن و شوهرها خوشم نمیاد! تو هم خودتو جمع و جور کن سریع حاضرشو بریم به کارهامون برسیم! یاز بهش بر میخوره و ناراحت میشه. سر میز صبحانه طارق به نهیر میگه خیلی حواست باشه این زوجی که دیشب اومدن خونمون لونت و یاز، پلیسن! نهیر جا می خوره و با تعجب میگه تو اینو از کجا میدونی؟ طارق بهش میگه وقتی اینجا بودن ادم را فرستادم خونشون تا یه سر و گوشی بجنباند که تو خونشون اسلحه پیدا کرده! نهیر ابتدا خیلی عصبانی میشه و او را سرزنش میکنه که چرا دزدکی و بدون اجازه به خانه اونا رفته! طارق بهش میگه باید میفهمیدیم که اونا کی هستن!؟

نهیر بهش میگه حالا از کجا معلوم که پلیسن! شاید برای حفاظت از خودشون اساحه دارن! خیلیا الان با خودشون اسلحه دارن از ترسشون این فکرها چیه دیگه! ول کن تروخدا زندگیو سخت نکن! لونت وقتی منتظره تا یاز بره آماده بشه تو این فاصله نمی تونه خودشو کنترل کنه و از املتی که یاز درست کرده کمی میخوره. او حسابی از دستپخت یاز خوشش میاد و تا زمانی که یاز بیاد از اون املت میخوره یاز وقتی حاضر میشه و لونت را تو اون وضعیت میبینه خنده اش میگیره. انها باهمدیگه سر این موضوع کل کل میکنن و   سپس لونت برای عادی نشون دادن اوضاع تو کوچه با صدایی بلند از یاز تشکر میکنه و میگه خیلی خوشمزه بود املتی که درست کردی خانمم سپس باهمدیگه به طرف مطب یاز راهی میشن. تو راه یاز به لونت میگه الان اگه یه مراجعه کننده بیاد من باید چی بگم؟ چیکار کنم؟ وقتی بلد نیستم چی باید بگم و از دهنم چه کلمه ای باید بیاد بیرون؟ خیلی جالبه یه کلمه بلد نیستم حرف بزنم اما یه دفتر کار فوق العاده دارم! طلعت به اون مطب میاد تا باهمدیگه حرف بزنن. طلعت ازشون میپرسه همه چیز خوبه یا نه! خوب پیش میره؟ یاز از لونت پیش طلعت گلگی میکنه و میگه اصلا حرف نمیزنه و کم حرفه خیلی هم اخموعه! طلعت به لونت میگه عین کوه یخه! خوب یخورده با دختره حرف بزن! بعد از کمی حرف زدن لونت ماجرای دیشبو به طلعت میگه.

او واسش تعریف میکنه که اومدن مارو دعوت کردن به خونشون انگاری وقتی اونجا بودیم به نفر را فرستادن تا خونه مارو بگردن، از نشانه هایی که گذاشتیم متوجه شدیم که اومدن خونمون و اسلحه مون را هم پیدا کردن و الان شک کردن بهمون که ما پلیس هستیم یا نه! طلعت ازشون می خواد تا حواسشونو بیشتر جمع کنن و به بازیشون ادامه بدن. لونت به طلعت میگه من عمو دارم یا نه؟ آدم همش ازم درباره عمو می پرسید و بحثو می کشوند سمت عمو! طلعت میگه می خواسته بهت یکدستی بزنه و ببینه راست میگی یا دروغ چون لونت داستان عمو نداره.بعد از چند دقیقه نهیر با یه دسته گل به مطب یاز میاد و بهش تبریک میگه یاز خیلی خوشحال میشه و باهاش به گرمی رفتار می کنه. یاز مجبور میشه تا داداش طلعت را اولین مراجعه کننده خودش به نهیر معرفی کنه. لونت به طلعت میگه نزدیک شدن به طارق کار خیلی سخت و دشواریه و با اون کارمون به خوبی پیش نمیره باید از طریق طوفان کوش اوعلو وارد این بازی بشیم اون می تونه کارمونو حل کنه! طلعت تایید میکنه و میگه آره فکر خوبیه.

انها تصمیم میگیرن تا یه نفر را وارد این ماموریت کنن تا به طوفان نزدیک بشه. او پیش طوفان میره و بهش پیشنهاد میده تا همکاری کنن و باهم خرید و فروش بکنن طوفان بهش میگه باید با برادرم صحبت کنم و جوابمو بهتون میگم. طوفان پیش طارق میره و ماجرارو بهش میگه. طارق از ادم میپرسه این کسی که طوفان میگه جزء فامیلامونه؟ آدم میگه نه داداش! طارق میگه مگه به غیر از فامیل با کسی کار می کنیم؟ طوفان کلافه میشه و میگه تو اصلا کلیات ماجرارو نمیبینی فقط بند کردی به این! و با کلافگی از اونجا میره. ادم هم تعقیبش میکنه تا ببینه چیکار میکنه. طوفان راه میوفته و طلعت هم به دنبالش می رود از طرفی ادم هم آنها را میبینه و تعقیبشان می کند. آدم به ماشینی که طوفان را تعقیب میکنه شک میکنه و از دور آنها را زیر نظر داره. طوفان به رستوران پیش همان فرد میره و بهش میگه اومدم پیشنهادتو گوش کنم، اون فرد میگه خوشم اومد تو مثل داداشت نیستی به فکر پیشرفتی! طلعت وقتی میبینه اوضاع اوکیه از رستوران بیرون میخواد بیاد که ماشین آدم را از دور میبینه و دست پیرزن را میگیره که نشان بده اومده بود دنبال او و از آنجا میره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا