خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال نجلا ۲ از شبکه ۳

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال نجلا ۲ به کارگردانی خیرالله تقیانی پور و تهیه کنندگی سعید سعدی را می خوانید: با ما همراه باشید. این سریال هر شب ساعت ۲۰:۴۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه سه سیما می رود.

قسمت 32 سریال نجلا 2

عبد در خانه بیدار نشسته است که عطا حال او را می پرسد و او می گوید که حالم حسابی از وضعیت گرفته است، عطا به او پیشنهاد فرار می دهد که عبد حسابی بهش می پرد و او هم به خودش می آید که صدای در می آید و شیرین در خانه را می زند.

عطا در را باز می کند و شیرین به داخل می آید و رو به عبد می گوید که نجلا قصد رفتن از این جا را دارد و اگر جلویش را نگیری دیگر دست هیچ کس بهش نمی رسد، ثریا به میان حرف هایشان می پرد و دخالت می کند که شیرین به او می گوید بهتر است اجازه بدهی برادرت خودش برای زندگی اش تصمیم بگیرد و دخالت نکنی…

عدنان از پشت شیشه به نجلا نگاه می کند که او چاقو را به سمت خودش گرفته است و می گوید که اگر به داخل برود خودش را می کشد، عدنان سعی می کند او را آرام کند و می گوید فقط می خواهم دو تا چیز را به تو بگویم و بروم اما نجلا با او دعوا می کند و می گوید عباس همه چیز را بهم گفته است و تو همه کس من را ازم گرفتی…

عدنان می گوید یا باید از این جا بروی یا چند روز از داخل این خانه جم نخوری تا خودم ازت مراقبت کنم و نگذارم اتفاقی برایت پیش بیاید و می رود.

به محض بیرون رفتن عدنان، عبد از راه می رسد تا برای نجلا آب ببرد که عدنان به او تنه می زند و فرار می کند، تمام آب ها روی زمین می ریزد و دست عبد هم به او نمی رسد. عبد مثل دیوانه ها به داخل خانه می رود و نجلا را صدا می کند که او بیرون می آید و عبد علت آمدن عدنان را از او می پرسد و حسابی خونش به جوش آمده است؛ نجلا می گوید که او آمده بود که بهم بگوید مراقب خودم باشم، عبد محکم توی سرش می کوبد و می گوید فکر کردم آمده تا بلایی به سرت بیاورد و او را باز خواست می کند چرا باهاش نرفتی و حسابی داد بیداد می کند و می گوید هیچ وقت نذار مردم بفهمن عبد دشتی که یک لشکر رو حریف بود، ذلیل یک زن شد و تو کوچه تف و لعن شنید…

عطا و شیرین از راه می رسند که شیرین به سمت نجلا می رود و دلیل بد حالی اش را می پرسد که عبد می گوید داشت عدنان را بدرقه می کرد که من بد موقع رسیدم و رو به نجلا می گوید ازت نمی گذرم و می رود.

عطا به دنبال عبد می رود و شیرین هم کنار نجلا می ماند تا تنها نباشد، نجلا تمام عکس های دو نفره اش با عبد را پاره می کند و تمام مدت اشک می ریزد. او بعد از برداشتن چمدونش از خانه بیرون می رود که عمه سلیمه او را صدا می کند و با دیدنش سراغ حسین را می گیرد و با هم به داخل خانه می روند.

عباس و شیرین مشغول جمع کردن شیشه های شکسته هستند و عباس حاضر می شود که به مقر برود، نجلا از عمه سراغ حسین را می گیرد که عمه حرف را عوض می کند و به سمت عباس می رود تا برایش تخم مرغ بشکند که چشم نخورد. شیرین و عمه سلیمه با هم حرف می زنند و شیرین می گوید که نجلا می خواست سر دعوا با عبد بی خدافظی از ما بره و سر اومدن عدنان به اینجا حسابی بحثشان شده است.

عمه سلیمه و عباس با شنیدن اسم عدنان حسابی جا می خورند و نجلا هی سعی می کند جلو حرف زدن شیرین را بگیرد اما عباس حسابی عصبی شده است و می گوید او مامور استخبارات است و غلط کرده به آن جا آمده است که جو خانه بهم می ریزد و عمه سلیمه یواشکی به عباس می گوید که عدنان حسین را گروگان گرفته…

چمدانی در خانه از دست عباس می افتد و عمه روی زمین می نشیند تا آن را جمع کند که عکس خودش را در چمدان می بیند و می فهمد که این چمدان برای دختر منیب علا است و به نظر می آید او همان معشوقه قدیمی عمه است که بهم نرسیده اند.

عمه لباس هایش را می پوشد و با عباس راه می افتد تا با هم به مقر بروند. سلیمه در مقر سعی می کند به خودش مسلط باشد و نفس های عمیق می کشد، سلیمه به عکسی که در دست دارد نگاه می کند و از پله ها بالا می رود.

دکتر مشغول معاینه منیب است که مصطفی صدایش می کند و می گوید باید به اهواز منتقل شود و او از اتاق بیرون می رود. ژنرال در حال بالا رفتن از پله ها است که عمه سلیمه با صدای بلند شعری که پشت عکس نوشته شده را می خواند و منیب متوجه صدایش می شود و همان جا روی زمین می نشیند و هر دو با بهت به هم نگاه می کنند.

دکتر به مصطفی می گوید که ژنرال نیاز به درمان دارد و دارو هایی که نیاز دارد الان جایی پیدا نمی شود و از اتاق بیرون می رود که منیب و سلیمه را با هم می بیند.

منیب و سلیمه با هم قدم می زنند و ژنرال داستان زندگی اش را تعریف می کند و سلیمه هم می گوید منم ازدواج کردم که شوهرم همان سال ها مرد و از او گله می کند که چرا هیچ خبری ازش نگرفته است و به او می گوید که ما قول داده بودیم یک بار دیگه تو این دنیا همو ببینیم و از این که چجوری وارد ارتش عراق شده است سوال می کند… ژنرال سکوت می کند و او ادامه می دهد که عدنان پسر نجلا برادر زاده ام را گروگان گرفته تا نجلا را به زور مال خود کند و او می گوید که نیاز نیست نگران باشی… مصطفی برای بردن ژنرال از راه رسیده است که منیب می گوید من با شما اهواز نمی آیم و با سلیمه می رود.

دکتر سریعا ماجرایی که دیده را برای بعثی ها بازگو می کند و ژنرال فاروق برای عملیات امشب نیرو هایش را راهی می کند و برایشان آرزوی موفقیت می کند.

عمه سلیمه بار و بندیل غذا را برداشته تا به مقر برود و با منیب حرف بزند و او را ببیند که در میان راه مصطفی را می بیند، مصطفی می خواهد سر حرف را با او درباره منیب باز کند اما عمه می گوید هیچ نمی خواهم درباره منیب بگویم و بشنوم.

سلیمه بعد از درست کردن غذا برای او قصد رفتن کرده است که منیب مانعش می شود و می خواهد چیزی به او بگوید اما همش دل دل می کند و چشم از سلیمه برنمی دارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا