خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت 6 سریال ترکی محرمانه
قسمت ۶ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی محرمانه

یاز با دیدن دایی اش حسابی جا خورده و آرام به لونت میگه داییم! لونت میگه چی؟ اینجا چیکار میکنه؟ یاز میگه نمی دونم و نمیدونه باید چیکار کنه که یکدفعه چیزی به ذهنش میرسه و میگه ای وای گوشیم! گوشیمو جا گذاشتم! نهیر بهش میگه بیا باهمدیگه بریم پیداش کنیم و به این بهانه به خانه طارق و نهیر برمیگرده و سعی میکنه کمی وقت بخره اونجا. بعد از رفتن آنها طارق به پامیر انگاری هوش و حواس واسه یاز نزاشتی! کلا فکرشو پر کردی! ببین چقدر فکرش درگیره که گوشیشو یادش رفته برداره بیاد. پامیر میگه به خاطر جا به جایی زیاده، انقدر خونه عوض کردیم، محله و کشور عوض کردیم دیگه کلا گیج شده. یاز و نهیر به دنبال موبایل میگردن که یکدفعه نهیر میگه بزار بهت زنگ بزنم اینجوری سریعتر پیدا میکنیم، یاز برای اینکه پیدا نفهمه گوشیش دست خودشه، سریعا موبایلشو گوشه ای از مبل میزاره و میگه اِ پیداش کردم اینجا بود! و میخوان به بیرون برن که یاز جلوی آینه یه گیاه میبینه و با تعجب میگه این چرا گل هاش این رنگیه؟ سوکولنته؟ نهیر لبخند میزنه و میگه آفرین خوب فهمیدی اسم گیاهو آره سوکولنته فقط مریض شد داشت میمرد واسه همین جا به جاش کردم یهو خوب شد و گل داد یاز میگه من کاکتوس نمیتونم نگه دارم میمیرن! نهیر میخنده و میگه به رسیدگی احتیاج دارن. پامیر که پیش طارقه وقتی میبینه دایی یاز رفت بهش زنگ میزنه و میگه عشقم؟ چیشد؟ موبایلت پیدا شده بیا بریم! و برای اینکه مخفیانه بگه داییش رفته میگه بیا با خیالت راحت بریم خونمون یاز منظورشو میفهمه و میگه اتفاقا همین الان پیدا شد الان میام و باهمدیگه به بیرون میرن. پامیر با دیدنش میگه بیا بریم عشق حواس پرت من، بعد از خداحافظی کردن و شب بخیر گفتن از هم جدا میشن و یاز به پامیر میگه داییم یهو از کجا درومد؟ خداکنه الان یهو جلومون در نیاد همه چیز خراب بشه و با ترس و دلهره به طرف خانه شان راهی میشن.

بعد از رفتن انها نهیر به طارق میگه چه زوج آتشینی هستن اصلا نمیتونن از همدیگه دور بمونن طارق میگه هنوز جوونن بزار یخورده سنشون بره بالا دیگه کم کم همه چیزشون نشست میکنه و آروم آروم حرکت میکنن. یاز تو خونه میگه اصلا باورم نمیشه! داییم باید همونجایی کار کنه که من هستم؟ پامیر میگه یعنی تو نمیدونستی که داییت اینجا کار میکنه؟ یاز میگه نه از کجا باید میدونستم؟ بهمون گفته بود تو رستوران سرآشپزه! پامیر میخنده و میگه عجب خانواده ای همه به هم دروغ میگن هیچکی از هیچکی خبر نداره! یاز میگه آره ما همه حقه باز و دروغگوییم! تنها کسی که میتونه بهمون این حرفارو بزنه تویی! تویی که از فرصت استفاده میکنی و منو می بوسی! پامیر میخنده و میگه آره دیگه وقتی یه بچه و تازه واردو وارد این ماموریت میکنیم باید جلوش جواب پس بدیم که چرا بوسیدمش! داشتیم به خاطر ندونم کاری تو گیر می افتادیم! اون بوسه مارو نجات داد! یاز میگه تو هنوزم داری منو محکوم میکنی، تو چندتا ماموریت انجام دادی؟ باید بگم این اولین ماموریت منه! و تمام تلاشمو می کنم تا درست انجامش بدم! دایی یاز با هم شیفتیش در حال حرف زدن استکه دوستش میگه با طارق آشنا شدی؟ دایی یاز میگه این کیه که همه درباره اش میگن؟ او بهش میگه کارهای پنهانی انجام میده معلوم نیست کیه! دایی یاز میگه مافیاست؟ هم شیفتیش میگه امکانش هست سپس به نفر بهش زنگ میزنه و او ازش میپرسه که چرا با گوشی خواهرم زنگ زدی؟ چیزی شده؟ سپس استرس میگیره و میره تا ببینه خواهرش چش شده! پامیر میره پیش علی نگهبان و هم شیفتیه دایی یاز تا بفهمه شیفت های او کی هست!

یاز و پامیر به سوله میرن و اونجا با طلعت و رئیسشون اسعدالله ملاقات میکنن. پامیر با عصبانیت به طلعت میگه تو چطور نفهمیدی نامیک دایی یاز اونجا کار میکنه؟ طلعت میگه من همه چیزو چک کردم، حتما تازه وارد کار شده! اسعدالله به یاز میگه مطمئنی تورو ندیده؟ یاز میگه آره چون اگه دیده بود اونجارو میریخت بهم. رئیسشون میگه شما همینجا بمونین تا همه چیز کنترل بشه. بعد از رفتن اسعدالله طلعت به پامیر میگه طوفان با یه کبابی خیلی رفت و آمد داره فکر کنم اون کبابیه میخواد کاری کنه باید زیر نظر داشته باشیمش. پامیر و یاز رو کاناپه نشستن و یاز میگه نمی خوای چیزی بگی؟ میخوای مثل بچه ها قهر کنی و ساکت بشینی؟ پامیر میگه ساکت نشستنم انقدر عجیبه؟ بعد خراب کاری تو عجیب نیست؟ باز میگه نمیخوای حرف بزنی نزن! انگار خیلی دوست دارم صداشو بشنوم! فردای آنروز ناز به مادرش زنگ میزنه و از دایی اش میپرسه کارهای رستوران خوب پیش میره؟ نامیک تایید میکنه و میگه خیلی و از یاز میخواد تا زیاد کنجکاوی نکنه که مثل مادرش سر درد نگیره. پامیر با رئیسش تو پارم قرار میزاره و بهش میگه من نمیتونم ادامه بدم! اسعدالله میگه همه چیز چک شده نامیک بعد از شروع کار شما اونجا مشغول به کار شده، پامیر میگه من با دستیار نمیتونم! رئیسش میگه نمیشه یهو وسط ماموریت غیبتون بزنه باید همین روشو برین جلو! طارق و آدم پیش همان کبابی میرن و بهش میگن که دور و بر طوفان زیاد دیده میشی چی میخوای؟ او بهشون میگه محموله منو هم کنار محموله خودتون جا به جا کنین و ۵۰٪ برداری. طارق میگه تو کی باشی که به من ۵۰٪ پیشنهاد بدی؟ ما بدون آشنا و فامیل با کسی کار نمیکینم بهتره از کار و خانواده ام دور بمونی وگرنه با بابات صحبت میکنم و از اونجا میرن…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا