خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

صفیه خیلی عصبانی می شود. اما ناجی لبخند می زند و می گوید: «من فقط خواستم زنده بمونم صفیه. یا از بی کسی دیوانه میشدم یا دستی که گلرو دراز کرده بود رو میگرفتم… » صفیه می گوید: «ماشاالله خوب گرفتی! قضیه به بچه هم رسیده! به جای این کارا برو پیش بچه ت به اون برس! » ناجی می گوید: «فقط یه چیز از تو میخوام صفیه. » صفیه می گوید: «اون چیزی که تو میخوای هیچ وقت نمیشه! من از اون زنایی که تو فکر میکنی نیستم. درد همتون یکیه! » ناجی که جا خورده خیلی جدی می گوید: «مشکلم اگه اون بود مطمئن باش اینجا نمیومم صفیه. » صفیه عصبانی می شود و ناجی خنده اش می گیرد. صفیه می گوید: «تو اگه برای این اومدی که دلمو به دست بیاری و فکر میکنی به خاطر تو زندگیم نابود شده اینطور نیست. من از زندگیم کاملا راضیم. » ناجی می گوید: «پس چرا گفتی نرو؟ من تصمیم به رفتن گرفته بودم تو جلومو گرفتی. » صفیه جا می خورد و ناجی قدمی جلو برمیدارد و می گوید: «چون مارو به یاد اوردی… » صفیه با پوزخند می گوید: «آره با خودم گفتم این همون ناجیه! من هیچ وقت تورو فراموش نکردم. کس دیگه ای در زندگیم نبود. نه چشمم به کسی خورد نه دستم و نه قلبم… مثل تو هم وقتی تنها شدم دنبال کسی نبودم. چون تو همیشه با من بودی… گفتم بمون چون تو تنها احتمال من بودی… »

ناجی بغض می کند و می گوید: «میرم. اما این بار تو هم با من میای؟ میریم هرجایی که یادت رفته. پارکی که پنهانی قرار میذاشتیم و از اونجا میریم ساحل چای میخوریم… یه روز میبرمت بیرون. امروز نباشه یه روزی میبرمت… » صفیه چشمانش پر از اشک می شود و ناجی میرود…
صفیه داخل خانه برمیگردد اما برای این که گلبن را ادب کند این بار او را بیرون پرت می کند. از سر و صدای دعوای انها حکمت سر میرسد و فکر می کند او حصیبه است و سرزنشش می کند. صفیه که دلش پر است رو به او می گوید: «شما که از شدت عشق واسه هم میمردین چرا اومدی ازدواج کردی و بدتر از اون بچه هم به دنیا آوردین؟! واست متاسفم! » حکمت که ناراحت شده می گوید: «کاش خام حرف های بابام نمیشدم و زن نمیگرفتم! »
ناجی جلوی اپارتمان به صفیه فکر می کند و لبخند میزند. گلرو از راه می رسد و از ناجی می خواهد همراهش بیاید تا به دکتر بروند. ناجی میداند فایده ای ندارد اما نه نمی اورد. بعد از ویزیت دکتر، گلرو زیر گریه می زند و باورش نمی شود که ناجی حال خوبی ندارد… ناجی از او می خواهد خودش را جمع و جور کند و گلرو می گوید: «تومریس امروز پیش تو بمونه وگرنه میفهمه یه چیزی شده… » ناجی چاره ای ندارد قبول کند.

نریمان سعی می کند دلخوری ای که پیش امده را از دل اگه بیرون بیاورد و موفق هم می شود. او به اگه می گوید: «داداشم اونجوری که فکر میکنین نیست. اون کسیه که همیشه هوای همه رو داره. الان حالش اصلا خوب نیست اگه. کمکم کن بتونم با اینجی صحبت کنم…»
هان اصلا حالش خوب نیست و حتی اسد هم متوجهش شده و جلسه ای که داشتند را کنسل می کند اما یکی از کارمند ها به اسد خبر می دهد که مشکل جدیدی دارند! اسد حکمت را می بیند که دوباره عقلش را از دست داده و فکر می کند رئیس شرکت است و با مشتری ها صحبت می کند! او جلو می رود و با اشاره از مشتری ها معذرت می خواهد و سعی می کند حکمت را از جایش بلند کند تا این آبروریزی را جمع کند. حکمت ناگهان عصبانی می شود و رو به مشتری می گوید: «از اول هم ازت خوشم نمیومد! تو یه کلاهبرداری! زود بندازینش بیرون! » اسد با بیچاره گی از مشتری ها می خواهد حرفی نزنند و حکمت را به زور به خانه می برد. وقتی گلبن در را باز می کند و با آنها روبرو می شود، جا می خورد. او پدرش را داخل راه می دهد و به اسد می گوید: «هان اصلا خوب نیست. همش تقصیر اینجیه. »

و حرف دل خودش را هم به اسد می گوید: «هان به خاطر عشقش جلو خانواده اش ایستاد. خیلی سخته از عشقت دفاع کنی و خسته نشی… واسه این که ازش دست بکشی باید به جایی رسیده باشی که امیدی نباشه… » و اشک هایش را پاک می کند. اسد از حرف های او معذب شده و می گوید: «خوشحالم میبینم حالت خوبه… » گلبن می گوید: «خوبم چون عقلم سرجاشه. همتون فکر میکردین دیوونه م! » اسد می گوید که اینطور نیست و موقع رفتن هم می گوید: «اگه چیزی نیاز داشتین به من زنگ بزن. » گلبن می گوید: «اسد تو آدم خوبی هستی… ایشالا که قدرتو میدونه. » اسد کلافه می گوید: «من و اون فقط دوستیم.. » گلبن جا می خورد و از اسد می خواهد شماره اسرا را بدهد تا معذرت خواهی بکند. اسد با شرمندگی می گوید: «بهتره من شماره رو ندم گلبن. » گلبن می گوید: «فقط میخواستم معذرت خواهی کنم… » با اینحال اسد شماره را نمیدهد و معذرت خواهی می کند و می رود.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا