خلاصه داستان قسمت ۹۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۹۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان 
قسمت ۹۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۹۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

جلسه هان با دکتر تموم میشه و بعد از جلسه مشاوره با اینجی به کافه میرن. اینجی از هان میپرسه مثل اینکه جلسه خیلی خوب بود صدای خنده ات تو اتاق انتظار هم میومد! هان با یه لبخندی مصنوعی و ساختگی به اینجی میگه آره خیلی نمیدونی که چقدر خوب بود حالمو خیلی خوب کرد، پیشنهاد میکنم تو بری پیشش. اینجی که متوجه مسخره کردن هان شده بهش میگه داری مسخره میکنی؟ هان بهش میگه نه مسخره نمیکنم دارم بهت ثابت می کنم که خوشحال کردن تو جزء محالاته! کاری که گفتی انجام بدمو انجام دادم ولی باز هم اصلا اعتماد نداری بهم. بعد از کمی بحث کردن سر موضوع دکتر، اینجی هان را به به آغوشش میکشد و بهش میگه فقط میخوام بدونی که بهت افتخار میکنم.

گلبن خواب میبینه که صفیه باهاش دعوا میکنه و میگه تو آشپزخانه هم شاشیدی؟ من اینجارو چجوری تمیز کنم؟ سپس حکمت میاد میگه تو اتاق منم شاشیده خجالت بکش اونجا اتاق من بود، گلبن فریاد میکشه که من نشاشیدم کار من نیست، نریمان میاد و میگه رو تخت منم شاشیده. گلبن از خواب میپره که میبینه دوباره جاشو خیس کرده. ملافه را جمع میکنه و به اتاق بالا میبره. تو اون واحد بالا توهم میزنه که تمام کیسه زباله ها به حرف اومدن و او را به اسم مامان صدا میزنن که تنهامون نزار ما اینجاییم. گلبن وحشت میکنه و به خودش میگه نه خیالاتی شدم نمیتونه واقعی باشه. سریعا به اتاقش برمیگرده. گلبن چمدان لباسش را میبندد و عروسکش فریس را برمیداره و به حمام میرود.

گلبن تصمیم میگیره که دیگه اونجا بمونه و از حمام بیرون نیاد، همونجا زندگی کنه تا جاییو دیگه کثیف نکنه‌. صفیه به اتاق نریمان میره و میگه پاشو مدرسه ات دیر شد برو حداقل به ۲تا کلاس بعدیت برسی. نریمان بهش میگه نمیرم بخوامم نمیتونم برم‌ صفیه میپرسه چرا؟ نریمان میگه دو روز اخراج شدم، صفیه عصبی میشه و در را روش میبنده تا تنبیه بشه. حکمت هوش و حواسشو از دست میده و  دوباره به زمان قدیم میره و دنبال لباس پریهان میگرده. صفیه هرجارو میبینه پدرش حکمتو پیدا نمیکنه، به طبقه بالا اتاق هان و اینجی میره که میبینه حکمت اونجاس و لباس های اینجی را از تو کمد ریخته بیرون، صفیه میگه چیکار میکنی بابا؟ اینا لباس های عروسه! حکمت بهش میگه لباس پریهانو چیکار کردی کجا گذاشتیش؟ صفیه کلافه شده و میگه ای خدا چیکارش کنم حالا؟! حکمت به طبقه پایین میره و به خودش میگه حتما این حسیبه انداختتش دور از بس حسوده و به طرف واحد بالایی میره.

حکمت اونجا با خودش میگه فکر کردی میزارم لباس پریهانو دور بندازی؟ هرجور شده پیداش میکنم . صفیه مدام به حمام میره و به گلبن میگه بیا بیرون ولی موفق نمیشه. هان و اینجی به خانه میرسن که صفیه با کلافگی و عصبانیت بهش میگه گلبن از صبح رفته تو این حموم بیرونم نمیاد دیگه دارم دیوونه میشم بیارش بیرون هان. از طرفی دیگه نریمان به در اتاقش محکم میزنه و فریاد میزنه که در اتاقمو باز کنین، هان متوجه میشه که نریمانو زندانی کردن و از این کار صفیه به شدت عصبانی می شود. هان از صفیه کلید اتاق نریمان را میخواد ولی صفیه بهش نمیده. صفیه به اتاق حکمت پدرش میره تا صبحانه اش را بدهد که با صحنه ای که میبینه از شدت ترس زبانش بند میاد. صفیه میبینه که حکمت کیسه زباله ای از واحد بالا آورده و همه ی محتویاتشو وسط اتاقش ریخته و لا با لای اون ملافه های شاشی‌ گلبن به دنبال لباس پریهان میگرده و به صفیه میگه نمیتونی اون لباسو از من بگیری همه لباساشو انداختی دور از بس حسودی همون یدونه واسم مونده بود فقط.

صفیه به خودش میاد و یکدفعه فریاد میکشه که اینا همه ملافه های شاشیه چرا ریختی اینجا؟ من چجوری اینارو تمیز کنم دیگه و مدام میگه همه جارو کثافت گرفت دیگه تمیز نمیشه هممون میمیریم. نریمان و گلبن استرس میگیرن که نکنه برای پدرشون اتفاقی افتاده و میپرسن که چیشده؟ بابا حالش خوبه؟ گلبن از صداهایی که درباره ملافه شاشی میشنوه استرس میگیره که چه اتفاقی افتاده و به خودش میگه نه نه واقعی نیست. اینجی به پشت در اتاق نریمان میره که نریمان ازش میپرسه بابا حالش خوبه؟ اینجی میگه خوبه چیزی نشده فقط زباله از واحد بالا اورده تو اتاقش ریخته. نریمان با شنیدن این حرف با صدای بلند میخنده و بهش میگه ملافه های جیشیو آورده تو اتاقش؟ همه جا شاشی شده! و مثل دیوانه ها بلند بلند میخنده.

اینجی که جسابی وحشت کرده صداهای صفیه، گلبن و نریمان تو گوششه و بهش حمله عصبی دست میده و احساس تنگی نفس میکنه. اینجی به سرعت خودشو به بیرون از آپارتمان میرسونه تا بتونه نفس بکشه. تو راهرو ممدوح او را میبینه و پشت سرش با عجله به دنبالش میره. ممدوح اینجی را بغل و آرومش میکنه و میپرسه چیشده؟ اینجی میگه نمیتونم نفس بکشم، نمی تونم. ممدوح آرومش میکنه و به خانه خودش میبره. ممدوح بهش میگه دخترم برگرد اینجا تا دیر نشده اینجی بهش میگه نه من همونجا میمونم باید کمکشون کنم خوب بشن. هان حکمت پدرش را به حمام میبرد‌ و در طول شستن پدرش یاد دوران کودکیه خودش می افتد. زمانیکه پدرش حکمت او را به حمام برده بود و با یادآوری اون روزها بی صدا گریه میکند. بعد از مدتی حکمت هوش و حواسش برمیگرده سرجاش و تعجب میکنه و از هان خجالت میکشه و بهش میگه برو من خودم میام بیرون و وقتی هان میره حکمت از این وضعیتش گریه اش میگیره..

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا