خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۹۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۹۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

گلبن هنوز تو حمام نشسته و بیرون نیامده که یکدفعه چشمش به کاشی میوفتد که اسم خودش و اسد را همراه با یه قلب نوشته و یادش می افتد که این را سال های پیش دوران بچگیش نوشته و آه می کشد و برای این عشق ۲۲ ساله برای خودش احساس تاسف می کند. سپس آنجا را شروع به تمیز کاری می کند. صفیه بین آشعال ها دفترچه ناجی را پیدا میکند که از عشق و احساسش بهش تو اونجا گفته بود، صفیه بغض میکند و با عصبانیت دفتر را میبندد و میگه همه ی حرفات دروغی بیش نبود، دروغگو. همان موقع سر و کله ی توهم مادرش پیدا میشه و با پوزخند بهش میگه تازه اینو فهمیدی؟ هنوز متوجه نشدی که دشمن واقعیت کیه؟ ببین از وقتی اینجی اومده این بلاها سر نریمان و گلبن اومده همش زیر سر اون دختره ست، کاری که باید انجام بدی را انجام بده.

حرف های توهم مادرش روی صفیه تاثیر میزاره و بیشتر جریح تر می شود و با سرش تایید میکنه. ممدوح میخواد به اینجی ثابت کنه که کاری از دست تو بر نمیاد اینجور آدم ها باید خودشون بخوان که تغییر کنن وگرنه تو هرکاری کنی اونا عوض بشو نیستن. ممدوح شیشه های الکل هالوک را بهش نشون میده و میگه ببین با اینکه دکتر بهش گفته بود نباید بخوری، میدونست که بخوره میمیره ولی بازم از خودنشون دست نکشید. اینجی از آنها دفاع میکنه و به ممدوح میگه که آخه بابا بزرگ اونا زندگی خیلی سختی داشتن تو خانواده خوبی بزرگ نشدن تصمیم خودشون نبوده که اینجوری بشن. اگه همان موقع میاد و با اینکه حرفاشونو شنیده بود به بابابزرگش میگه این شیشه هارو واسه همین نگه داشته بودی آره؟ که اینجیو نصیحت کنی باهاشون؟ اگه با ناراحتی شیشه هارو برمیداره تا بندازه دور، قبل از رفتن از اینجی میپرسه که حال نریمان چطوره؟ خوبه؟ نگرانشم.

اینجی میگه خیالت راحت باشه خوبه حالش خودم میارمش بیرون باهات قرار میزارم که ببینیش . اینجی از وضعیت عصبیه و چشمانش اشکیه که هان به حالتی خسته بهش میگه این خونه و آدم هاش همینجورین، همین کارو میکن. من فقط دو ساله که اومدم تو این خونه ولی ببین چقدر خستم! انگار به اندازه ۲۰۰ سال پیر شدم. احساس خفگی میکنم. اینجی بهش لبخند میزنه و میگه من اینجام پیشتم هان، نه خسته میشم نه خفه میشم، دلیلشو میدونی؟ چون هر دفعه که خسته بشم و احساس خفگی کنم به تو تکیه می کنم تو هم هروقت خسته شدی به من تکیه کن و همدیگر را در آغوش میگیرن. هان به زیرزمین ساختمان می رود. اونجارو پناهگاهی واسه خودش درست کرده. تو اون تاریکی یه نفر را به زنجیر کشیده و با لبخند بهش نگاه میکنه. اسرا میخواد بخوابه و وقتی لحاف روی تختشو میزنه کنار میبینه یه موش رو تختشه و از شدت ترس جیغ میکشه.

وقتی یخورده دقت میکنه میبینه موش مصنوعیه و وحشت زده از خانه اش بیرون میاد و تو راهرو با هان روبرو میشه. اسرا از اونجایی که فکر میکنه کاره هان است با ترس بهش نگاه میکنه. فردای ان روز اینجی به هان میگه امروز میخوام با نریمان برم بیرون حق دخالتم نداری میخوام ببرمش روحیه اش عوض بشه و از هان میخواد که کلیدو از صفیه بگیره و از اتاق بیرونش بیاره. هان از صفیه کلید اتاق نریمانو میخواد ولی صفیه نمیده، هان با عصبانیت به اتاقش میره تا خودش بگرده دنبال کلید که صفیه عصبی میشه و میگه دست نزن به وسایل من و له خاطر اینکه به جایی دست نزنه کلیدو بهش میده. صفیه میگه اشتباه بزرگی داری مرتکب میشی  از اون اتاق بیاد بیرون معلوم نیست چیکار میکنه شاید فراز کنه. هان اعتنایی نمیکنه و به سمت اتاق نریمان میره. در را برایش باز میکنه و بهش میگه نریمان تو تنها امید منی تو این خونه من به رو تو حساب باز کردم.

کاری نکن که هم آیندتو هم زندگیتو نابود کنی باشه؟ نریمان پوزخند میزنه و میگه آینده؟ کدوم آینده؟ هان بعد از کمی حرف زدن باهاش میگه دوست داری شب بریم بیرون؟ یه شام خواهر برادرانه بخوریم باهم یخورده بگردیم؟؟ نریمان با سر تایید میکنه. اینجی به اتاق نریمان میاد و بهش میگه امروز میبرمت بیرون که اگه ببینتت خیلی نگرانته. نریمان میگه ولی آبجیم چی؟ اینجی میگه نگران نباش راضیشون میکنم اون با من. اسرا به یه کافه کنار ساحل رفته و به اسد زنگ میزنه ولی جواب نمیده کلافه میشه و به اینجی زنگ میزنه. اسرا به اینجی میگه میتونی بیای کافه کنار ساحل؟ من اینجام باهم حرف بزنیم؟ هان به دفتر جنید میرود و به حالتی دستوری بهش میگه اینجی برمیگرده سر کارش یعنی باید برگرده.

جنید میگه ببخشید؟ شما؟ کسی که اخراج میشه دیگه راه برگشتی نداره. هان بهش میگه داره باید داشته باشه وگرنه عاقبتت گردن خودته. جنید میگه مثلا اگه قبول نکنم میخوای چیکار کنی؟ با چیز جدیدی میخوای تهدیدم کنی؟ یا مثلا با همون تفنگ آبپاش؟ یا عروسک و چیزهای دیگه؟؟ هان پوزخند معناداری میزنه و میگه اصلا ازت انتظار خلاف مالیاتی نداشتم فکر میکردم ادم درستکاری باشی، جنید جا میخوره . همان موقع اینجی به هان زنگ میزنه و میگه من دارم میرم کافه کنار ساحل با اسرا قرار دارم گفتم حالا که میخوایم حرف بزنیم تو هم بیا اونجا باهم حرف بزنین کدورت هارو بزارین کنار هان ناچارا قبول میکنه. بعد از قطع تماس به جنید میگه تا این خلافتو گزارش ندادم اینجی را برمیگردونی سرکارش و بدون هیچ حرف دیگه ای از اونجا میره. جنید که حسابی جا خورده تو فکر فرو میرود…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا