حمله اسکندر مقدونی به کشور ایران ؛ دروغ یا حقیقت؟

اسکندر ، اسکندر سوم یا اسکندر مقدونی که در برخی موارد به اشتباه ذوالقرنین  خوانده می‌شود، یک کشور گشای اهل مقدونیه بوده و در قرن ۴ پیش از میلاد می‌زیست. او یک جنگنده بی‌باک، انسان شجاع و باهوش و در عین حال خونریز بوده که در برخی از منابع تا سر حد یک پیامبر شناخته شده و در برخی منابع دیگر فرزند خدایان نامیده شده است. پدر اسکندر فیلیپ دوم بوده و مادر او اُلمپیاس، بود.

همواره در منابع بسیاری خوانده ایم که اسکندر باعث براندازی حکومت هخامنشیان شده و به ایران حمله کرده است و به خاطر همین خرابی‌ها و کشتار ها ایرانی‌ها وی را اسکندر گجسته به معنی ملعون نامگذاری کرده بودند. اما برخی از پژوهشگران معتقدند که این اسکندر نبوده است که به ایران حمله کرده و حقیقت چیز دیگری است!

از ابتدای تمدن های بشری حکام بوجود آمدند. تمدن اولیه یعنی شهر نشینی و ایجاد طبقات اجتماعی و نوشتن، به روایات مختلف حدود ۷ یا ۸ یا ۱۰ هزار سال پیش از بین النهرین و ایران آغاز گردید. کسی بدرستی نمیداند اول حاکمان بودند یا اول مردم درست مانند، ضرب‌ المثل تخم و مرغ. در هر صورت حاکمان برای به تبعیت کشیدن مردم، دست به ترفند های مختلف زدند، از فرقه ها و دین های عجیب و غریب، تا خرافات و دروغ گفتن و نوشتن ( در کتیبه معروف داریوش ذکر است ).

بسیاری از نوشته ها و کتیبه ها و داستان ها از، این ترفندهاست که هنوز تا همین لحظه ادامه دارد. یکی از مهمترین آنها، دروغ حمله الکساندر به ایران است. پردازندگان داستان اسکندر مقدونی، که حدود ششصد سال پس از مرگ او داستانش را بدین صورت پرداخته اند توجه نکردند، نخستین عامل پیروزی در جنگها، فزونی شمار جنگ جویان و برتری سلاح و سازو برگ و سابقه و تجربه فرمانده هان در لشکر آراییها و نبرد ها ست، همراه با آ گاهی دقیق از سرزمین های دشمن و اقتصاد آن.

دروغگوهای درتاریخ ما جولان میدهند مانند، چنگیز و مارکوپلو و ده ها مسئله مهم تاریخی و جغرافیایی و سیاسی دیگر و افشا گری های متعدد، و راه کارهای نوجهت شناسائی دروغها وحذف آنها از تاریخ ایران عزیز در وبلاگ انوش راوید به نام: جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران.

ما که نمی توانیم به جهان بگوییم چه بنویسید، چه ننویسید چه بسازید یا چه نسازید، باید اول پیروزی دروغی اسکندر، و بسیاری دروغهای دیگر از کتابهای درسی ایران حذف شود، ده پانزده سال پیش، بارها به کتابهای درسی نوشتم عکسها ونوشتهای الکساندر یونانی وبقیه دروغها را بر دارید، و جواب ندادند یا سر بالا دادند. بخود رحم نمیکنیم آنوقت از پول پرستان توقع داریم. بعد برویم یخه ۳۰۰ ها را بگیریم. اسکندر مقدونی جوان بیست ساله تهیدست و بی تجربه از سرزمین کم جمعیت، و با اقتصاد نا چیز نمی توانسته بدین آسانی به پا خیزد و امپراطوری بزرگی را متلاشی کند.

 

آغاز داستان دروغ

مقدونیه کجا بود؟، مگه دونیا، که در گبت ها قدیم مصری مگه دونی بود، و به تلفظ عرب مقدونیه گردید، به هنگام پیدایش اسکندر از مراکز مهم آئین مهر در شمال آفریقا بود. یا قوت حموی، جهانگرد و جغرافی دان در کتاب معجم البلدان گوید، مقدونیه نام مصر بزبان یونانی است. ابن الفقیه احمد همدانی، جغرافیدان و مورخ سده چهارم هجری، بنقل از ابن یسار گوید، مقدونیه خاک مصر است. المقدسی جغرافیدان سده پنجم اسلامی در حسن التقا سیم، ابن خرداذ به، در دالمسالک و الممالک، مسعودی، در کتاب مروج الذهب. و بسیاری دیگر گویند، در آن زمان مقدونیه یا مگه دونیا خاک مصر است. غیر از مورخان و آگاهان سده های نخستین اسلامی، ابن مقفع، طبری و دینوری، در تالیفات خود اسکندر را ایرانی خوانده اند.

درباره پردازندگان داستان اسکندر، و قلب و تحریف و جعل و دستبرد، که بخاطر این موضوع صورت گرفته، باید به سیاست های خاص امپراطوران دینی غاصب و حاکم بر دولت روم شرقی، و انگیزه اقدام آنها توجه نمود. در فواصل سده های هشتم تا یازدهم میلادی، طی سیصد سال متناوب سیزده مرد و هشت زن ارمنی، از ساکنان غرب رود آلیس (قزل ایرماق) و شهر آنی (شهر هزار کلیسا)، که از خانواده کنستانتین نبودند و شور قدرت طلبی داشتند، با استفاده از شرایط و گاه با کمک سازمان مخفی یهود، به امپراطوری روم شرقی در قسطنطنیه که مرکز جهان بود دست یافتند. اینان برای حفظ مقام تظاهر به یونانی و مقدونی مآب بودن میکردند، بدنبال جدال شرق با غرب یا جدال مهر پرستی و عیسی پرستی، داستان اسکندر را بدین صورت مدون و منتشر گردانیدند، تا بر اعتبار خود بیفزایند.

اینان از زبان کالیس دنس، که وی را پزشک اسکندر قلمداد کردند، کتابی تدوین و حوزه متصرفات او را به چین و هندوستان کشانیدند، و با همکاری عمال عباسیان، اسکندر را بلند آوازه ساختند، تا اذهان جوامع نو خواسته را از عظمت تمدن، و فرهنگ و قدرت تشکیلاتی ایرانیان پیشین دور بدارند. تالیف کتب به زبان یونانی که زبان کلیسا بود، در آن دوره رونق گرفت، تا آنجا که این روز گار را عصر فرهنگ یونان میخوانند. از سوی دیگر، دین عیسی ناصری تا صده سیزدهم میلادی در شبه جزیره بالکان عمومیت نیافت، و مهر پرستان که در این نواحی استیلاء داشتند، این آئین را الحاد و تحریفی از دین خود میشمردند، این دو دین جدال قلمی و زبانی داشتند.

تصویری که می‌گویند نبرد اسکندر و داریوش سوم است!

افشای جنگ های دروغی

دروغ گوها نوشته اند، که اسکندر با سی هزار پیاده و چهل هزار سوار از تنگه هلس پونت، داردانل امروزی گذشت، و در کناره آسیای کوچک و پس از گذشتن از رودخانه تند و پر آب و گود و با دیواره های بلند، گرانیک، با داریوش سوم جنگید. رودخانه گرانیک که امروزه بیغا چای نام دارد، کوچک و کم آب و بدون دیواره و کم عمق است. کناره این رودخانه گنجایش آرایش جنگی حدود ۱۵۰ هزار نیرو را ندارد، اگه باور ندارید بروید ببینید. دروغ نویس ها می خواستند، شوش پایتخت دو هزار ساله ایلامی، و دویست ساله سلسله هخامنشیان را کوچک و نا چیز کنند، و تخت جمشید شکوهمند را پایتخت ایران بشناسانند، و دروغی بدست اسکندر به آتش بکشند. ۵ یا ۶ قرن بعد که این دروغ را مینوشتند،

دیگر دین قدیمی هخامنشیان نبود، و تخت جمشید متروکه بوده. آنها از فواصل راه ها و جاده ها و مسیر ها خبر نداشتند، و هر چه از اینها نوشته اند، چرت و پرت والکیست، و این براحتی قابل درک است. نوشته اند که ۶۰۰ هزار لشکر داریوش ۵ روزه، از روی پل های ساخته شده فرات عبور کردند، کمی فکر کنید، ۶۰۰ هزارش دروغه، ۵ روزش دروغه پلش هم دروغه، در این دوره و قرن نو درک این مسئله خیلی ساده است. از قدیم شنیده ایم دروغ هر چی بزرگتر باشه باورش راحت تره.

 

رفتن اسکندر از تخت جمشید به دامغان

نوشته اند اسکندر از تخت جمشید به همدان رفت، این دروغ هـم بررسی میکنیم، برای رفتن از تخت جمشید به همدان، باید از اصفهان می گذشتند، در هیچ اسکندر نامه ای از این شهر باستانی و مردم دلیرش نامی برده نشده. هرگز نمی توانستند بدون گذشتن از این شهر به همدان بروند، هر کس بگوید، بطور کلی ناآگاه است.

از اصفهان تا نجف آباد به درازای سی کیلومتر، باغ و سبزی کاریست، این باغ بزرگ برای ایستادگی در برابر یورش سپاهیان دشمن، و جلوگیری از گذر کردن آنها سنگر بسیار خوبیست، آن نویسندها بی سواد تر از آن بودند، که این شهر هم روی کاغذ به خاک و خون بکشانند. آنها از شهر های دیگر راه اصفهان نامی نبردند، مانند گلپایگان، گر با یگان، گر= سنگ+ بای= بغ= ایزد+ گان، بروجرد، ملایر، فقط یه اسم پرت وپلای من در آری نوشتن، که به هیچ یک از اسامی شهر های ایرانی شبیه نیست.

از اصفهان به لرستان به همدان ۴۸۰ کیلومتر راه است. بیشتر این راه از کوهستانی سخت می گذرد، نزدیک به ۲۰۰ کیلومتر این راه بیش از دو هزار متر بلندی دارد، و از بلند ترین راه های جهان است، و از دامنه اشترانکوه می گذرد، و در زمستان برف سنگین دارد، راه لرستان به همدان هم از کوهستانی پر برف میگذرد، و سخت ترین راه هاست، و مردم دلیر و جنگجویی دارد، که در تاریخ هیچ مهاجمی از انجا نتوانسته بگذرد، حتی داخلی ها. از تخت جمشید به اصفهان و به همدان و به ری و به دامغان، ۱۶۰۰ کیلومتر است، پس حساب کنید دروغ ها را، یا شاید هم با قطار برقی ژاپنی رفتند! که تو داستانشان این مسافتها و زمانها رو اینقدر عوضی نوشتند. ابوریحان بیرونی در آثار باقیه نوشته، که داریوش سوم در نزدیکی اربیل به دست فرمانده پاسدارانش کشته شده است. در آن زمان او چیزی از اسکندر دروغی مقدونی نمی دانست، واقعیت اشک و اشکانیان است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا