شب یلدا یا شب مهر یا شب چله

جواد نبوتی

نمی‌دانم کرسی خانه مادربزرگ خیلی بزرگ بود یا ما خیلی کوچک. نمی‌دانم قدح آبی که دانه‌های انار در آن مثل ستاره‌های هفت‌آسمان به ما چشمک می‌زد، خیلی بزرگ بود یا دست‌های ما کوچک؟! هرچه که بود، شب یلدا دور آن کرسی همه جا می‌شدیم. نمی‌دانم دل‌هایمان گرم بود یا کرسی مادربزرگ؟ حال هرکدام از ما یک طرفیم، یک سرنوشت و یک زندگی داریم. بعضی‌ها خیلی دور شدند. شاید هیچ‌وقت همدیگر را نبینیم. شاید یادمان رود که کی بودیم، که با  هم بودیم؛ مهربان و صمیمی. که بچه بودیم. نکند یادمان رود چقدر به هم نزدیک بودیم، به اندازه دور کرسی مادربزرگ.

مرور گذشته، خاطراتی را چه خوب و چه بد به ذهن‌مان القا می‌کند؛ خاطراتی که گاه از شیرینی آن‌ها می‌خندیم و گاهی اشک از چشمان‌مان چکه می‌کند. یکی از خاطراتی که در شب‌های سرد زمستان بین همه مشترک است، شب یلداست.

شب یلدا یا شب مهر یا شب چله، به عقیده بسیاری از مردم بسیار خوب و شادی‌آور است. آن‌وقت‌ها زیر کرسی گرم، مراسم شب چله جاذبه خاصی داشت. هیچ‌کس از هندوانه شب یلدا نمی‌گذشت و همیشه کوچک‌ترین قاچش نصیب ته‌تغاری‌ خانه می‌شد. اعتقاد بر این بود که با خوردن هندوانه، هیچ‌کس هیچ وقت در زمستان سردش نمی‌شود.

به گمانم با این که سنت‌ها تا حدودی یادمان رفته، ولی همه خاطرات آن روزها را یادمان است. زندگی طعم عجیبی داشت، به طعم هندوانه شب یلدا. گرمای عجیبی داشت،‌ به گرمای کرسی‌های زمستان؛ و زندگی جاری بود.

شب یلدا، شب مادربزرگ بود و قصه و خاطره و فال حافظ. شب آش رشته داغ بود و پرتقال خونی و انار دون‌سیاه و هندوانه خطی. شبی بود که خیلی‌ها در آن شب بودند که الان نیستند. یادشان بخیر.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا