خلاصه داستان قسمت ۱۳۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۳۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
همه ماشین ها پشت سر ماشین عروس به همراه ایلماز دم خانه مژگان می روند. ایلماز داخل می رود و میخواهد عروس را ببیند و همراه خودش ببرد. دوستان مژگان از او پول میخواهند و جنگاور که همراه ایلماز است پول میدهد. مژگان از اتاق بیرون آمده و با خوشحالی و ذوق دست ایلماز را میگیرد و با هم بیرون می روند. ایلماز خیلی خوشحال نیست و ته دلش کمی دو دل است و فکرش هنوز درگیر زلیخا است.
دمیر تا شب در بیمارستان مانده و منتظر نتیجه آزمایش است. دکتر پیش او آمده و میگوید که او مشکلی ندارد و میتواند بچه دار شود و شاید در گذشته به خاطر عواملی مثل استرس توانایی بچه دار شدن نداشته اما حالا حل شده است. دمیر به شدت خوشحال می شود. تکین هولیا را به عروسی دعوت کرده و هولیا حاضر می شود تا به عروسی برود. زلیخا با حرص به او طعنه می زند و میگوید که از طرفش به مژگان تبریک بگوید. بعد از رفتن هولیا، زلیخا گریه میکند. او سپس حاضر شده و دم خانه شرمین می رود تا با هم جایی بروند. شرمین استرس دارد و میگوید که اگر دمیر و هولیا بفهمند به حساب او می رسند.
دمیر با خوشحالی تاکسی میگیرد و به سمت فرودگاه می رود تا به خانه برگردد . مراسم عروسی شروع شده و ایلماز و مژگان داخل می روند. مژگان با دیدن پدر و مادرش غافلگیر و خوشحال می شود و جلو می رود تا با آنها صحبت کند. پدر و مادرش به او تبریک میگویند و خوب برخورد میکنند. مژگان پیش ایلماز آمده و از او به خاطر کارش تشکر میکند. خطیب به عروسی می آید و جنگاور از اینکه او بدون دعوت آمده حرصش میگیرد. خطیب به عمد آمده است تا به دشمن نزدیک باشد و حالا که ایلماز ازدواج کرده، نقطه ضعف خانواده دارد و از نظر خطیب ضربه پذیر است. عاقد آمده و خطبه عقد را میخواند. هنگامی که او از ایلماز جواب میخواهد، ایلماز مکث کرده و زلیخا از نظر او میگذرد و سپس با تاخیر بله میگوید. او مژگان را زلیخا میبیند و تور او را کنار می زند.
آنها سپس با هم برای رقص وسط می روند. هنگام کادو دادن، پدر مژگان نیز برای کادو بلند می شود. مادرش عصبی است و نمیخواهد کادو بداند اما پدرش میگوید باید این کار را بکنند. شرمین و زلیخا به مطب دکتر می روند تا زلیخا بچه اش را سقط کند. هنگامی که زلیخا داخل اتاق می رود، با دیدن وسایل جراحی استرس میگیرد.
شب بعد از تمام شدن عروسی، ایلماز و مژگان به خانه می روند. صبح روز بعد هنگامی که آنها بیدار می شوند، مژگان بیرون می رود تا حاضر شود و برای صبحانه بروند. ایلماز که همچنان ذهنش درگیر است، در کشو را باز میکند و دوباره به شناسنامه ها نگاه میکند. او چشمش به کاغذ لای شناسنامه میخورد و آن را باز میکند. او با دیدن تکه ای از نامه های قدیمی زلیخا که سوزانده شده بود، شوکه می شود. او نامه را برداشته و به حیاط می رود و آن را میخواند. زلخیا در نامه نوشته است که امروز همه چیز برایش تمام شده و مجبور است به خاطر زنده ماندن ایلماز زن دمیر بشود و با اینکه خودش تباه می شود اما همین که ایلماز زنده بماند برایش کافی است. ایلماز با خواندن نامه به شدت شوکه می شود و عرق سردی میکند و نفسش تنگ می شود.