خلاصه داستان قسمت ۱۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۵۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
غفور سریع به سمت خانه می رود و پول ها را به هولیا میدهد. هولیا از اینکه او کارگران را با خود نبرده بود او را دعوا میکند. غفور تقصیر را گردن کارگران میندازد و بهانه می آورد. هولیا پول ها را به ارجان میدهد تا بتواند مشکلات شرکت را حل کند و بدهی ها را پرداخت کند. غفور پولی را که هولیا برای کارگران داده بود به او پس میدهد اما هولیا آن را به خود غفور میدهد. غفور فکرش درگیر بدهکار شدن به خطیب و ماجرای دزدی است و پکر شده است. مراسم تشییع جنازه بهزاد در استانبول برگزار می شود. هولیا همه جا به دنبال شرمین میگردد و از افرادش خبر میگیرد اما هنوز پیدا نشده و میگویند که خبری از او نیست. شرمین در خانه خطیب به همراه زن او نشسته و مشغول صحبت است. کمی بعد خطیب می آید و وقتی که زنش نیست، به شرمین میگوید که شب به باغ بروند. سپس مقابل زنش میگوید که شب شرمین باید پیش وکیل برود و او را می رساند. زن خطیب اصرار میکند که او نیز همراهشان می آید. خطیب و شرمین کلافه می شوند اما نمیتوانند مخالفت کنند. ایلماز سراغ کسی می رود که عکسهای بهزاد با آن دختر را برای تهدید از او گرفته بود. او با اسلحه آن پسر را تهدید میکند که بقیه عکسهایی که نگه داشته را به او بدهد و از اینکه طبق قرارشان همه عکس ها را به ایلماز نداده بود او را کتک می زند. آن پسر به اجبار عکسها را به ایلماز میدهد. ایلماز متوجه می شود که او عکسهای دیگری نیز از افراد دیگر دارد که آنها را نیز تهدید میکند.
او عصبانی شده و آن پسر را کتک می زند و از آنجا می رود. شب در خانه ایلماز با مژگان صحبت کرده و به او میگوید که پدرش این اواخر بدهکار بوده و همین مسأله به او فشار آورده و برای همین خودکشی کرده است. او توضیح دیگری به مژگان نمیدهد. مژگان از اینکه ایلماز حواسش به همه چیز بوده و پدرش را نیز در نظر داشته از او تشکر میکند .
بهیجه نیز به همراه تکین مشغول صحبت است. صبح روز بعد هولیا به ملاقات دمیر می رود. او میگوید که دنبال شرمین میگردد و هرطور شده او را پیدا میکند و مجبور میکند تا شکایت را پس بگیرد تا دمیر آزاد بشود. دمیر از هولیا میخواهد که زلیخا را راحت بگذارد و به او اعتماد دارد زیرا زلیخا به او قول داده است. هولیا میگوید که زلیخا قابل اعتماد نیز و قبلاً نیز فرار کرده است اما دمیر میگوید که به او اعتماد دارد. او از هولیا میخواهد که تلفن اتاق زلیخا را وصل کند و میگوید که او اگر قصد قرار داشته باشد در هر صورت میتواند این کار را انجام بدهد.
تکین و ایلماز و مژگان تصمیم دارند به چکوراوا برگردند. بهیجه میگوید که رفتن آنها او تنها میماند. تکین از او میخواهد که همراهشان به چکوراوا بیاید. مژگان نیز استقبال میکند. بهیجه ابتدا تعارف میکند اما سپس قبول میکند. او نسبت به تکین نگاه های معناداری دارد.
در خانه هولیا به همراه غفور به اتاق زلیخا می رود تا غفور تلفن او را وصل کند. زلیخا به هولیا طعنه می زند و میداند که به خاطر حرف دمیر تلفن را نصب میکند. او از اینکه غفور و هولیا برای وارد شدن به اتاق از او اجازه نگرفته اند از آنها ایراد گرفته و سپس به حالت دستور از غفور میخواهد تلفن را نصب کند.
ایلماز تمام مدت در حال فکر کردن به زلیخا است. مژگان پیش او آمده و حرفهای عاشقانه می زند و او را بغل میکند، اما ذهن ایلماز درگیر زلیخا است.