خلاصه داستان قسمت ۱۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۵۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی هولیا به خانه می رود، خطیب به آنجا آمده و میگوید که خبر فروش زمین را شنیده است و به قیمت هفتصد هزار لیره آنجا را می خرد. هولیا میگوید که ارزش زمین خیلی بیشتر است و با این حال او یک میلیون لیر آنجا را می فروشد و حاضر به فروش به خطیب نمی شود. مدیر زندان با هولیا تماس میگیرد و میگوید که حال روحی دمیر در انفرادی زیاد خوب نیست و مدام او را صدا می زند. هولیا به زندان می رود و میخواهد دمیر را ببیند اما دادستان میگوید که امکان ملاقات هنگام انفرادی وجود ندارد. او به هیچ وجه راضی نمی شود. هولیا گریه میکند و میگوید که دمیر خبر بدی شنیده و از او خواهش میکند برای یک بار اجازه بدهد دمیر را ببیند. دادستان قبول میکند. دمیر پیش هولیا می آید و بی مقدمه در مورد فرار زلیخا سوال میکند و میگوید که خطیب به او خبر داده است . هولیا با ناراحتی میگوید که او باید اعتماد به زلیخا اشتباه کرده بود اما حالا او در خانه است و حال خودش و بچه نیز خوب است. دمیر به هم میریزد و به سلول بر میگردد. هولیا برای او ناراحت می شود. هنگامی که هولیا به خانه می آید ، تکین با او تماس گرفته و میگوید که حاضر است زمین او را به قیمت اصلی اش بفروشد و منتی نیز ندارد و هر زمان که او دوباره پول داشت زمین را پس میدهد. هولیا تشکر کرده اما میگوید که چنین چیزی امکان ندارد زیرا دمیر اگر بفهمد بد می شود. تکین دیگر اصرار نمیکند.
شب زلیخا بابت پرستار جدید و نگهبان او عصبانی شده و با هولیا دعوا میکند .
مژگان با خانه آنها تماس میگیرد و زلیخا جواب میدهد. او میخواهد حال زلیخا را بپرسد و زلیخا میگوید که بهتر است. هولیا به زلیخا طعمه می زند که چگونه حاضر شد به زنی که جانش را نجات داده و نگران اوست خیانت کند. زلیخا عصبی می شود و به اتاقش می رود. صبح روز بعد، وکیل پیش هولیا آمده و خبر میدهد که دادگاه سه روز دیگر است و هیچ مشتری مناسب پیدا نشده و همه با قیمت پانصد هزار لیره خریدار هستند. هولیا ناراحت شده و به شرکت خطیب می رود و میگوید که زمین را به او می فروشد. خطیب میگوید که او ششصد هزار لیره زمین را می خرد. سپس سر هولیا منت گذاشته و بی پولی آنها را تحقیر میکند. هولیا عصبی شده و میگوید که از فروش منصرف شده و بیرون می آید. او سراغ تکین می رود و تکین میگوید که پنهانی زمین را از او میخرد تا دمیر نیز چیزی نفهمیده هولیا نیز قبول میکند.
صبح روز بعد هولیا با استرس برای رفتن به دادگاه آماده می شود. او به زلیخا میگوید که امروز دمیر آزاد می شود. زلیخا میگوید که خبر دارد شرمین را خریده است و حتما پول آن را از فروش زمین به تکین به دست آورده و این موضوع را به دمیر خواهد گفت. او به هولیا طعنه می زند که میداند رابطه عاشقانه ای بین او و تکین بوده است. هولیا عصبی شده و به زلیخا سیلی می زند. زلیخا میگوید که با این کار درست بودن حرف او را تأیید کرده است.
ایلماز برای گرفتن پول به بانک می رود و متوجه می شود که شرمین پانصد هزار لیره به بانک واریز کرده است.
هولیا به دادگاه می رود. همه منتظر آمدن شرمین هستند اما شرمین نمی آید. قاضی نمیتواند بیشتر صبر کند و حکم را صادر میکند