خلاصه داستان قسمت ۱۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
شب در خانه تکین سر میز شام ، تکین میگوید که دمیر تبرئه شده است. ایلماز کلافه شده و نمیتواند بپذیرد. او از اینکه تکین و مژگان از دمیر طرفداری میکنند عصبی می شود. بهیجه با طعنه به ایلماز میگوید که بهتر است کمی هم به فکر زن خودش باشد. ایلماز حرصش گرفته و از سر میز بلند می شود. بعد از شام، مژگان پیش تکین می رود و با او درد دل میکند و میگوید که نمیداند چرا رفتار ایلماز با او عوض شده است و شاید به خاطر این باشد که بدون مشورت با او بهیجه را به آنجا آورده است. تکین چنین چیزی را انکار میکند و میگوید که او فقط به خاطر دمیر عصبی است. مژگان میگوید که ایلماز قبل از دمیر نیز اینگونه بوده است. تکین به او اطمینان میدهد که چیزی نیست. ایلماز به خانه ویلایی می رود. به خانه دمیر مهمان آمده است. ایلماز گولتن را پیدا کرده و پنهانی از او میخواهد که هر طور شده زلیخا را صدا بزند زیرا کار مهمی با او دارد. گولتن به بهانه عدنان، زلیخا را بیرون میکشد و پیش ایلماز می فرستد. ایلماز به زلیخا میگوید که بلیت آلمان بدون تاریخ خریده است و او هر زمان که آماده باشد میتوانند فرار کنند. زلیخا کمی استرس میگیرد. او نگران مژگان است. ایلماز میگوید که لحظه آخر همه چیز را به مژگان میگوید زیرا قبل از آن ممکن است مژگان به دمیر خبر بدهد. زلیخا بلیت ها را گرفته و به خانه می رود. او شب هنگام خواب یاد روزهای آشنایی و اوایل عاشقی خودش و ایلماز می افتد. ایلماز نیز به زلیخا فکر میکند.
دمیر به مناسبت آزادی خود در عمارت جشن گرفته و به همه غذا میدهد. در عمارت همه مشغول کار هستند تا حیاط را برای پذیرایی آماده کنند. زلیخا قصد دارد همان روز به همراه ایلماز فرار کند. گولتن نیز به او کمک کرده و وسایل عدنان را پنهانی آماده کرده و داخل ماشین زلیخا میگذارد. ایلماز پیش تکین می رود و میگوید که بالاخره زمانش رسیده و میخواهد برود. او از تکین حلالیت می خواهد.تکین برای او دعای خیر میکند و امیدوار است که تصمیم درستی گرفته باشد. ایلماز سپس حاضر می شود تا به بیمارستان برود و همه چیز را به مژگان بگوید و سپس سر قرار با زلیخا برود.
زلیخا در خانه مضطرب است. هولیا در شلوغی گاهی به زلیخا نگاه میکند و حواسش به او هست. مهمانان میخواهند عدنان را ببینند و زلیخا عدنان را پیش آنها می آورد. سپس به بهانه خوابیدن عدنان، او را بغل کرده و داخل می برد. او از در پشتی به سمت ماشین می رود. گولتن آمده و سریع او را بدرقه میکند و برایش دعای خیر میکند. زلیخا از زحمات گولتن تشکر میکند. سپس سوال ماشین شده و با عدنان می رود. او به جنگل در جایی که با ایلماز قرار گذاشته بود می رود و منتظر میماند و مدام به ساعت نگاه میکند. ایلماز داخل بیمارستان می رود. مژگان با دیدن او متعجب می شود و تصور میکند که همکارانش ماجرا را به ایلماز لو داده اند. ایلماز کنجکاو شده و میپرسد که چه اتفاقی افتاده است. مژگان جلو آمده و با اشتیاق دست ایلماز را گرفته و روی شکم خود میگذارد. او به ایلماز میگوید که قرار است پدر بشود
ایلماز شوکه می شود.