خلاصه داستان قسمت ۱۸۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۸۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۸۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۸۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در خانه تکین، تکین و بهیجه با هم نشسته اند. بهیجه بی مقدمه شروع به درد دل کرده و از دلیل جدایی خودش و همسرش می‌گوید و او تعریف می‌کند که شوهرش الکلی بود و او را کتک می زند. تکین حدس می زند که برای همین بهیجه دیگر قید ازدواج مجدد را زده است، اما بهیجه با اشتیاق می‌گوید که چنین چیزی نیست و منتظر فرد مناسب زندگی خود است. در خانه ایلماز، مژگان به خاطر وصل کردن عکس عروسی شان به دیوار، سر مسأله کوچکی با ایلماز بحث کرده و گریه می‌کند. ایلماز سعی دارد مژگان را آرام کند. مژگان میگوید که او مقصر نیست و به خاطر هورمونهای بارداری اینگونه شده است. در خانه دمیر، او به زلیخا می‌گوید که از این به بعد برایش راننده می‌گیرد تا در رانندگی مشکلی برایش پیش نیاید. زلیخا که میداند دمیر به خاطر ایلماز این کار را میکند، عصبی شده و با او بحث میکند. سپس با ناراحتی و دلخوری می‌خوابد. ایلماز در خانه، تا دیروقت به زلیخا فکر میکند و با حسرت او می‌خوابد.
صبح ، شرمین به کلوپ شهر می رود و با خانمهای انجمن سلام میکند، اما آنها جواب شرمین را نمی‌دهند و از او می‌خواهند که برود. شرمین می‌گوید که به او افترا زده اند و او کاری نکرده است.

سپس می‌گوید که هولیا خودش کم گناهکار نیست و او نیز کارهای اشتباهی در زندگی خود کرده است. کسی به حرفهای شرمین اهمیت نمی‌دهد. شرمین با حرص از آنجا می رود. بهیجه نیز عضو انجمن شده و برای خیریه کمک میکند.بعد از رفتن شرمین، دیگران برای بهیجه ماجرای شرمین را تعریف می‌کنند.
ژولیده در دادگاه از مقابل در یکی از اتاق های دادگاه رد می شود و صدای قاضی در حال خواندن حکم در مورد طلاق شرمین و صباح الدین را می شنود. او برای چکاپ به بیمارستان رفته و آنجا مژگان را میبیند. او به مژگان میگوید که صباح الدین دیگر رسماً از شرمین جدا شده است و مژگان میتواند با دادن این خبر به ایلماز، او را خوشحال کند.
در جلسه کلوپ شهر، وقتی بهیجه می شنود که احتمال دارد هولیا نیز به جلسه بیاید، از جایش بلند شده و به بهانه دستشویی می رود. او پای خود را پیچ میدهد تا زمین بخورد. همه دور بهیجه جمع می شوند و میخواهد تاکسی خبر کنند تا او را دکتر ببرند. بهیجه میخواهد که با تکین تماس بگیرند تا او بیاید. خاتم ها متعجب می شوند.
تکین خودش را به آنجا رسانده و بهیجه را به بیمارستان می برد و از پای او عکس می‌گیرند. پای او پیچ خورده و باید استراحت داشته باشد.

در خانه، زلیخا با حرص به هولیا می گوید که تصور او در مورد سوار شدنش به ماشین ایلماز اهمیت ندارد. همان لحظه دو نفر از افراد اعضای خیریه به خانه پیش هولیا می آیند. آنها حین صحبت خبر می‌دهند که پای بهیجه پبچ خورده و تکین او را به بیمارستان برده است. هولیا از شنیدن این خبر عصبی می شود. زلیخا نگاه معناداری به هولیا میکند.
فادیک دم شرکت ایلماز می رود تا چتین را ببیند. او بابت اینکه چتین آتش دست او را خاموش کرده بود از او تشکر میکند و یک پارچه گلدوزی شده به نشانه تشکر به او می‌دهد. او از تکین میخواهد که اگر میتواند او را به خانه برساند. همان لحظه تکین به یکی از افراد آنجا که در حال رفتن است اشاره میکند و از او میخواهد که فادیک را به خانه برساند. فادیک دلخور شده و با اکراه سوار ماشین می شود. تکین داخل دستمال، یک گل خشک شده کوچک میبیند.
در خانه هولیا دنبال هامینه میگردد و او را پیدا نمی‌کند. او نگران می شود.
هامینه لباس مهمانی پوشیده و به خودش رسیده و دم خانه ایلماز می رود. ایلماز و مژگان سر میز شام هستند و با آمدن هامینه جا می‌خورند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا