خلاصه داستان قسمت ۲۳۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۳۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر به کاباره رفته و مشروب میخورد. سپس با یکی از زنهای آنجا به اتاق رفته و با او میخوابد. غفور به شرکت می رود تا به چتین بگوید که خواستگاری لغو شده است، اما چتین آنجا نیست. چتین و پدر و مادرش به عمارت می روند. ثانیه جا خورده و به آنها میگوید که هولیا مریض شده است و به همین خاطر خواستگاری به تعویق افتاده است. گولتن چتین را کنار کشیده و حقیقت را به او میگوید و از او میخواهد که خانواده اش را از آنجا ببرد. چتین پدر و مادرش را به خانه میفرستد و خودش نیز ناراحت و نگران می شود. خطیب و ناجیه به خانه پیش هولیا می روند. هولیا از اینکه آنها به خاطر این قضیه به آنجا رفته اند ناراحت شده و آنها را بیرون میکند. صباح الدین به خانه ایلماز می رود و با دیدن مژگان به خاطر کاری که کرده او را سرزنش میکند. مژگان از اینکه هیچکس به او حق نمیدهد ناراحت و عصبی است و میگوید که به همه ثابت کرده است که دروغ نمیگفته و بین زلیخا و ایلماز رابطه ای بوده است . صباح الدین میگوید که او آنها را می شناسد و کارشان حتما توضیحی دارد. مژگان از اینکه صباح الدین به آنها حق میدهد کلافه می شود. او با ناراحتی و دلخوری به اتاق می رود . بهیجه به صباح الدین میگوید که دمیر با اسلحه زلیخا را از خانه برده است. صباح الدین شوکه و نگران می شود.
صباح الدین به خانه دمیر پیش هولیا می رود تا در مورد این قضیه صبحت کند. او میگوید که امکان ندارد زلیخا و ایلماز به همسرانشان خیانت کنند. هولیا صباح الدین را به اتاق برده و فیلم را به او نشان میدهد. او شوکه می شود. هولیا میگوید که مقصر خود او است که آنها را از یکدیگر جدا کرده بود، اما دیگر راه چاره ای ندارد.
همان لحظه ثانیه با نگرانی به اتاق آمده و به هولیا میگوید که عدنان را ندیده است. همه جمع شده و دنبال عدنان میگردند. یک نفر از کارگران میگوید که عدنان و اوزوم در حیاط مشغول بازی بودند و یک ماشین غریبه نیز دم در بوده است. همه با تصور اینکه آنها را دزدیده اند، نگران می شوند.هولیا با تکین تماس میگیرد و از او کمک میخواهد. تکین و ایلماز به سمت خانه دمیر می روند. دمیر به خانه می رسد و متوجه می شود که هولیا با تکین مشغول صحبت تلفنی بوده است. او با عصبانیت علت را میپرسد. هولیا میگوید که اوزوم و عدنان گم شده اند. دمیر کلافه می شود و میگوید با این حال او حق نداشته که از تکین کمک بخواهد.
صباح الدین از دمیر میپرسد که زلیخا کجاست. دمیر جواب نمیدهد و میگوید که به او ارتباطی ندارد. همان موقع تکین و ایلماز می رسند. هولیا و دمیر به حیاط می روند. دمیر با دیدن ایلماز به سمت او حمله کرده و ایلماز نیز به سمت دمیر اسلحه میکشد. آنها مشغول دعوا و تهدید می شوند. هولیا و تکین با عصبانیت آنها را ساکت کرده و میگویند که حالا باید به گم شدن بچه ها رسیدگی کنند.
ایلماز به سمت خانه خودش می رود. بهینه سعی دارد جلوی او را بگیرد اما ایلماز بی توجه به او با عصبانیت وارد خانه می شود. او با مژگان دعوا میکند. مژگان حق را به خودش میدهد و میگوید که ایلماز به او خیانت کرده . ایلماز عصبانی شده و به روزی که با مژگان آشنا شد لعنت میفرستد و از خانه بیرون می رود.