خلاصه داستان قسمت ۲۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

سریال ترکی روزگاری در چکوروا را
سریال ترکی روزگاری در چکوروا را

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

مژگان به خانه برگشته و با دلخوری برای بهیجه تعریف می‌کند که ایلماز دنبال زلیخا رفته بود و طوری او را با فریاد صدا می زند که تا به حال اسم مژگان را اینگونه عاشقانه صدا نکرده است. بهیجه وقتی می فهمد که دمیر تیر خورده است شوکه می شود. مژگان از ترس از دست دادن ایلماز گریه میکند. بهیجه او را بغل میکند تا دلداری بدهد.
چنین و غفور سراغ آن افرادی که چتین را چاقو زده بودند می روند و به قصد کشت آنها را با چماق کتک می زنند تا حساب کار دستشان بیاید. سپس آنها را رها کرده و می روند.
صباح الدین از اتاق عمل بیرون آمده و می‌گوید که گلوله ها را بیرون آورده است، اما هنوز خطر رفع نشده و دمیر باید در مراقبتهای ویژه باشد تا به هوش بیاید.
تکین و هولیا از پشت شیشه دمیر را نگاه میکنند. هولیا خاطره ای از عدنان، زمانی که زنده بود تعریف میکند و میگوید که یک بار که دمیر تب شدیدی داشت و مانند حالا بی حال و مریض روی تخت بود، عدنان دنبال خوشگذرانی و زن بازی بود و آنها را تنها گذاشته بود و هنگامی که فهمید دمیر بیمار شده، هولیا را مقصر دانسته و دعوا کرده بود.

زلیخا در زندان نشسته و ساکت است. زنهای دیگر سعی دارند او را با طعنه زدن اذیت کنند. زلیخا به آنها اهمیت نمی‌دهد.
ایلماز به خانه می رود. مژگان جلو رفته و میگوید که از کارش پشیمان است و معذرت خواهی میکند. ایلماز بی توجه به حرفهای مژگان، می‌گوید که پرونده درخواست طلاق را باز کرده است،و کرمعلی را از مادرش جدا نمیکند، اما مژگان حق ندارد با کرمعلی از چکوراوا خارج شود. مژگان با شنیدن اسم طلاق شوکه و پریشان می شود. ایلماز بی توجه به او از خانه بیرون می رود.‌مژگان دنبال او می رود اما ایلماز اهمیتی به مژگان نمی‌دهد و سوار ماشین شده و می رود.
در خانه دمیر، ثانیه به لیلا رسیدگی می‌کند. پرستار هامینه از وضعیت خانه و آشفتگی های اخیر اذیت شده و با عصبانیت می‌گوید که دیگر نمیخواهد آنجا باشد و با چمدانش از خانه می رود.
هولیا با خانه تماس می‌گیرد تا خبر بگیرد. ثانیه می‌گوید که همه چیز خوب است و مشکلی نیست، تا هولیا نگران چیزی نباشد.
زلیخا در زندان زنی را میبیند که همراه پسر کوچکش آنجا زندگی میکند. آن زن می‌گوید که حبس ابد خورده و کسی نیست که از پسرش مراقبت کند و او را نیز به ناچار به زندان آورده است.

صبح روز بعد، دادگاهی برای زلیخا برگزار می شود. ژولیده به قاضی می‌گوید که حادثه تیراندازی تصادفی بوده است، اما قاضی می‌گوید که سه شلیک نمی‌تواند تصادف باشد و قصد قتل عمد بوده است. سپس می‌گوید که تا دادگاه بعدی زلیخا باید در زندان باشد. تنها کسی که در دادگاه حضور دارد، ایلماز است.
بعد از دادگاه، ایلماز کلافه است و دنبال وکیل خوب میگردد تا برای زلیخا بگیرد.ثانیه به خانه خطیب پیش ناحیه می رود. او ماجرای بدهکاری غفور به خطیب را تعریف می‌کند و به او می‌گوید که طبق شناختی که از خطیب دارد، حس میکند که خطیب خودش از غفور دزدی کرده و سپس او را بدهکار نیز کرده است. ناجیه به او حق میدهد و می‌گوید که چنین کاری از خطیب بر می آید. ثانیه از ناجیه میخواهد که به او کمک کند. ناجیه می‌گوید که چک ضمانت را پیدا کرده و به او میدهد. ثانیه خوشحال شده و از او تشکر میکند.
آخر شب هنگامی که خطیب خوابش می برد، ناجیه از جیب او کلید گاو صندوق را برداشته و به همراه ناجیه به شرکت می رود و چک را پیدا میکند و به او میدهد. سپس پانزده هزار لیره ای را که آنها به خطیب داده بودند نیز از صندوق برداشته و به ثانیه پس میدهد. ثانیه خوشحال شده و ناجیه را بغل میکند و از او تشکر میکند.
در خانه غفور از اینکه ثانیه تا دیر وقت نیامده و خبری از او نیست نگران و کلافه است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا