خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۵۰ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۵۰ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی اتاق قرمز

سلوی می گوید بعد از سالها تصمیم گرفته برای رفتن به مدرسه پسرها از خانه خارج شود اما دو سه قدم از خانه دور نشده بوده که نفسش تنگ شده، چشم هایش سیاهی رفته و عرق سرد کرده. او می گوید: «داشتم می مردم. اومدن عزرائیل باید این شکلی باشه.» چند نفر در کوچه به کمک سلوی می آیند و او را به خانه می برند و او می فهمد که نمی تواند از خانه خارج شود و حتی فکرش هم او را می ترساند. سلوی می گوید: «پسرا هم دیگه قبول کردن . بهم اصرار نکردن.» با بزرگ شدن پسرها وضعیت سلوی در خانه عوض می شود. ییئیت جلوی قلدری های پدرش می ایستد و رضا دیگر روی سلوی دست بلند نمی کند. ییئیت و مرت در شرکت پدرشان مشغول به کار می شوند و زندگی کمی آرام تر ادامه پیدا می کند اما مصیبت بزرگی در راه است. سلوی می گوید: «رضا به ییئیت اجازه رانندگی داد. کاش نمی داد. یه شب گفت برای جشن تولد دوستش با مرت میرن. خیلی گران شدم. دیروقت بود. اومد کنارم و ازم خواست نگران نباشم و بخوابم. گفت فردا می بینمت. اون نگاه آخرش یادم نمیره.» سلوی با گریه می گوید آن شب خوابش نبرده و نزدیک صبح از بیمارستان تماس گرفتند و خبر مرگ ییئیت را دادند.

حالی سلوی با یادآوری اینها بد می شود و می گوید: «نتونستم سر خاک پسرم برم. خانم دکتر منو از اینجا بیارین بیرون. دارم خفه میشم.» او گریه می کند و دکتر سعی می کند آرامش کند و از او می خواهد آبی به صورتش بزند و بعد ادامه بدهند. خانم دکتر به سلوی می گوید: «یه بار دیگه با هم امتحانش کنیم؟» وقتی سلوی می فهمد منظور دکتر بیرون رفتن است دلهره می گیرد و می گوید نمی تواند اما دکتر می گوید این یک تمرین است و باید از قوه تخیلش برای این کار کمک بگیرد. او از سلوی می خواهد که تکیه بدهد و چشمانش را ببندد و خانه را تصور کند. دکتر از او می خواهد که از پله ها پایین بیاید و کفشش را به پا کند و در را باز کند. اما سلوی می ترسد و نفسش تنگ می شود. دکتر آرامش می کند و می گوید کنار اوست و از او می خواهد نفس های عمیق بکشد. بالاخره سلوی در خیالش به آرامی در را باز می کند. دکتر از او می خواهد یک قدم بیرون برود اما سلوی نمی خواهد ادامه بدهد. دکتر اصراری نمی کند و از سلوی می خواهد آن را به زمان دیگری موکول کنند اما سلوی پس از مکثی جلوتر می رود و می گوید: «کوچه رو دیدم. آسمون رو دیدم.»

او بعد از باز کردن چشم هایش با ذوق و خوشحالی می گوید: «شما ازم خواستین یه قدم بردارم اما من دو سه قدم برداشتم. من چی کار کردم؟» خانم دکتر می گوید: «بهتون افتخار می کنم. کار خیلی بزرگی کردین.» او از سلوی می خواهد این تمرین را تا هفته آینده انجام بدهد.
در وقت ناهار دنیز در جمع همکارانش می گوید فردا وقت دادگاه دارد و خبر می دهد در حال جدا شدن از همسرش است. همه برای او و شروع زندگی جدیدش آرزوی موفقیت می کنند و عایشه لبخند کمرنگی می زند.
بعد دنیز به اتاق عایشه می رود و می گوید برای مراجع بعدی اش به اتاق او نیاز دارد. مراجع دنیز دختر هفده ساله ای به نام اسراست که مادرش او را بعد از وزن کم کردن زیاد و از حال رفتنش در خانه و آزمایش های پزشکی که نشان می دهد خیلی ضعیف شده، به آنجا آورده است. اسرا در ابتدای صحبت می گوید حالش خوب است و مشکل خاصی ندارد و به اصرار مادرش به آنجا آمده و خودش را با این وزن دوست دارد. اما وقتی دنیز سوال های بیشتری می پرسد معلوم می شود اسرا بعد از مدتی زندگی کردن با پدرش شروع به وزن کم کردن کرده است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا