خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال نیکان از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال نیکان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال نیکان ملودرامی اجتماعی در ۳۰ قسمت به کارگردانی علی سراهنگ و تهیهکنندگی کامران مجیدی محصول جدید مرکز سیمافیلم است که از ۱۲ خرداد ماه پخش خودش را از شبکه سه سیما آغاز کرده است. این سریال هر شب ساعت ۲۰:۳۰ بروی آنتن شبکه سه می رود و تکرار آن ۰۰:۰۰ بامداد، ۰۹:۳۰ صبح و ۱۴:۱۰ ظهر می باشد.
خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال نیکان
نیکان آدرس شاکی جدیدو از ارژنگی میگیره و به طرف بیمارستان راهی میشه. وقتی به بیمارستان میرسه با یه دختر بچه کوچیک به نام نورا روبرو میشه که به خاطرش ناراحت میشه وقتی خانواده اش وارد اتاق میشن او بهشون میگه فکر کنم اشتباهی اومدم اتاقو و عذرخواهی میکنه و میره. جهان شاکی که قبلا نیکان را تعقیب میکرد و باهاش دست به یقه شده بود را اجیر کرده تا ارژنگی را تعقیب کنه. او وقتی پیش جهان میره میپرسه چخبره؟ نه به اون موقع که ازم شکایت میکنی نه اینکه الان منو گذاشتی آدمتو بپام! ماجرا چیه؟ جهان میگه تو کارتو بکن پولتو بگیر، او بهش میگه این ادم وکیله واسم دردسر میشه! جان میگه تو نگران نباش. او ازش میپرسه اگه گاهینامه پایه یکمو بگیرم یکی از این ماشینارو میندازی زیر پام؟ جهان جواب میده که تو کارتو بکن اونجاهاش با من. نیکان با پدربزرگ نورا روبرو میشه تو راهرو و باهاش میخواد حرف بزنه و خودشو معرفی میکنه که او ازش میخواد از اونجا بره تا همسر و دخترش او را ندیدن نیکان از آن جا میره. مادربزرگ و پدربزرگ نورا وقتی میخوان از بیمارستان بیرون برن نیکان جلوشونو میگیره و میگه من هیچی پول ندارم منو تا یه جایی میتونین برسونین؟
پدربزرگ نورا که میدونه اون کیه به بهانه عجله داشتن میخواد قبول نکنه که همسرش بهش میگه ما کجا عجله داریم سپس رو به نیکان میگه سوارشو دخترم. تو مسیر نیکان میخواد بحث را باز کنه که اون مرد حرف را عوض می کنه و وقتی نیکان میبینه مادربزرگه نورا چقدر عصبانیه و به مادر و پدرش که باعث و بانی این اتفاق بودن داره بد و بیراه میگه ساکت میشه و چیزی نمیگه. نیکان وقتی به خانه میرسه میبینه آمبولانس تو کوچه خونشون هست او جلو میره که با مامان پری روبرو میشه او با نگرانی به طرف بیمارستان راهی میشه. آن زن و مرد به دنبال آمبولانس راهی میشن و به نیکان تو بیمارستان میگه اگه کسیو ندارین من اینجا پیشتون باشم تا تنها نباشین! اما نیکان ازش میخواد بره و بیشتر از این به زحمت نیافتند سپس اون مرد همسرش را با خودش میبرد. حدیث در خانه شان نگران نیکان است چون به تلفنش جواب میده نه به مدرسه اومده بود و نه سر کارآموزی رفته او با حسام برادرش به دم در خانه شان می رود حدیث از نگهبانی متوجه میشه که چند ماهی هست مستاجر جدید اومده خانه شان و از آنجا رفتند.
فردای آن روز نیکان با کیان به ملاقات مامان پری میرن که بهشون اطلاع می دهند میتونه مرخص بشه نیکان به حسابداری بیمارستان میره اما از آنجایی که پول نداره تا ترخیصشون کنه مجبور میشه با کیان به خانه مادربزرگ بره او گردنبندی برمیداره و کیآن را داخل خانه میزاره حسام که خانه مادربزرگ نیکان را زیر نظر داشته با دیدن نیکان تعقیبش میکنه نیکان به یک طلافروشی میره تا گردنبند را بفروشه اما وقتی میبینه اون مرد مشکوکه گردنبندش را میخواد ازش پس بگیره که موفق نمیشه حسام وقتی درگیری آنها را میبینه به اونجا میره و به نیکان کمک می کنه. نیکان به حسام میگه نه من از شما میپرسم که چرا تعقیبم می کردین و نه شما چیزی ازم بپرسید! آنها با هم به بیمارستان میرن و حسام پول را پرداخت میکند. از مهد کیان به مهتاب زنگ میزنند تا به اونجا بره آنها درباره تغییر کردن رفتار کیان باهاش حرف میزند او به خانه مامان پری میره وقتی میبینه کیان تنهاست با خودش به خانه خودشان میبرتش و با هم وقت می گذرانند. حسام آنها را به خانه شان می رساند و موقع خداحافظی به نیکان میگه هر وقت خواستی حرف بزنید بدونین من تا تهش پشتتونم و میره. نیکان به مهتاب زنگ میزنه و وقتی میبینه کیان اونجاست ازش میخواد آماده اش کند تا به دنبالش بره اما مهتاب میگه یه مدت پیش من بمونه بهتره. فردای آن روز مهتاب بعد از گذاشتن کیان به مهد با جهان سر ماندنش در خانه شان بحث میکنه جهان میگه بچه تو خونه منو یاد بچه خودمان میندازه تا زمانی که کیان خونه ما باشه من خونه نمیام مهتاب کلافه میشه….