خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال نیکان از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال نیکان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال نیکان ملودرامی اجتماعی در ۳۰ قسمت به کارگردانی علی سراهنگ و تهیهکنندگی کامران مجیدی محصول جدید مرکز سیمافیلم است که از ۱۲ خرداد ماه پخش خودش را از شبکه سه سیما آغاز کرده است. این سریال هر شب ساعت ۲۰:۳۰ بروی آنتن شبکه سه می رود و تکرار آن ۰۰:۰۰ بامداد، ۰۹:۳۰ صبح و ۱۴:۱۰ ظهر می باشد.
خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال نیکان
نیکان به اداره پلیس رفته تا جواب آزمایش را بگیره او از شدت استرس چشماش کاسه خون شده. وقتی سرگرد میاد بهش میگه که آزمایش دی ان ای نشون میده که اون جنازه برای مسعود فخاری نیست چون هیچ تشابهی باهات نداره. نیکان خوشحال میشه و گریه اش میگیره. سرگرد بهش میگه پدرت خوب تربیتت کرده و مطمئنم اگه هم اشتباهی کردی ولی از نظر پدرت کار درستی انجام دادی و اون حتما بهت افتخار میکنه. نیکان با خوشحالی از اونجا میره. مهتاب با جهان تماس میگیره و بهش خبر میده که جنازه متعلق به مسعود نیست زنگ زدم اینو بگم بهت جهان خوشحال میشه و خداروشکر میکنه و به بهونه قطع و وصل شدن صدا تماس را قطع میکنه. او به دفتر کارش میره که زن صفتر به اونجا میاد و بهش میگه که اگه میخواد چیزی بدونه پول بده جهان میگه میرم به پلیس میگم اینجوری خرجش واسم کمترهآ او میگه فکر نکنم بخواین برین چون خودتونم پاتون گیره و البته دوست ندارین هرچیزی مهتاب خانم بفهمه و از اونجا میره. شب نیکان کنار طلعت نشسته و در حال آموزش قالیبافیه که گوشیش زنگ میخوره و میبینه مادرش باهاش تماس تصویری گرفته.
آنها خوشحال میشن و مامان پری قربون صدقه اش میره و میگه که زیاد بهم زنگ بزن تا ببینمت او مجبور میشه قطع کنه و از خانم دکتر که پیشش تو درمانگاه زندان کار میکنه تشکر و بغلش میکنه. فردای آن روز تولد حدیث هستش و تو کافه جشن گرفته اما نیکان میگه چون پول ندارم و چیزیم ندارم ببرم نمیرم. او به بازار میره و کارهای دستشو میده به یه فروشگاه تا واسش بفروشه و ۶۰-۴۰ سود بردارن او از همانجا یه جعبه برمیداره و میگه از جنسی که به فروش میره برداره پولشو. او یه قاب گوشی واسش درست کرده که تو اون جعبه میزاره و میره به جشن. جهان به خانه زن صفتر میره که میبینه اونجا بهم ریخته ست و آنها در حال گریه کردنن. او با دیدن جهان بهش میگه دست از سرم بردارین جهان میگه تو زندان ریختن سر صفتر و زدنش! زنش میگه ای کاش بمیره که این بلارو سرمون آورده! سپس بهش میگه ارژنگی از همه چیز خبر داره از جای مسعودو خبر داره حواست باشه.
جهان از اونجا میره که متوجه میشه یه موتوری دنبالشه او به سمت پارکینگ میره و اونجا کاری میکنه موتوری ردشو گم کنه سپس موفق هم میشه. بعد از جشن تولد موقع باز کردن هدیه ها یکی به نیکان میگه که درباره پدر و مادرش غزل چی گفته او ناراحت میشه و میخواد از اونجا بره. حدیث و حسام جلوشو میگیرن که نیکان میگه آره مامانم تو زندانه بابام معلوم نیست کجاست ما هم خونه مادربزرگم میمونیم حالا فهمیدین و میخواد بره که حسام میگه من میدونستم ولی شما از خانوادتون جدایین! نیکان میگه نه منم جزء خانواده ام هستم و میره. او وقتی تنها میشه گریه میکنه که آذر زنگ میزنه و بهش میگه مهرانفر قبول کرده تا واسش کار کنی فردا تو اسرع وقت بیا اینجا. نیکان خوشحال میشه. فردای آن روز نیکان به طرف مزون میره که مهرانفر واسه دیر کردنش از اونجا میخواد بره که نیکان میگه ترافیک بود گیر کرده بود آنجا دوباره باهم کمی بحث میکنن که مهرانفر میگه باشه یه ماه آزمایشی بیا ببینم چجوریه او حسابی خوشحال میشه و تشکر میکنه سپس به طرف خانه راهی میشه….