خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۶۲ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۶۲ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی اتاق قرمز

عایشه به یاد شبی می افتد که پدرش به خاطر مصرف زیاد الکل و زمین خوردن و زخمی شدنش به بیمارستان رفته بود. آن شب پدربزرگ و مادربزرگ عایشه به خانه آنها آمده اند از دخترشان برای چندمین بار خواسته اند شوهرش را ترک کند. اما عایشه پیش پدرش در اتاق رفته بود و حالش را پرسیده بود و گفته بود: «بابا تو چرا اینجوری ای؟ بابای هیشکی مثل تو نیست.» پدرش با بغض گفته بود: «بابای تو یه کم ناخوشه اما خوب میشه. بهت قول میدم.» عایشه می گوید پدرش همیشه قول می داد و آنها همیشه باورش می کردند و امیدوار می شدند اما او حداکثر یکی دو ما سر قولش می ماند. عایشه می گوید یک شب پدرش دوباره مست کرد و بعد از دعوایی شدید او و مادرش به خانه پدربزرگش رفته اند و تصمیم مادرش این بار برای ترک شوهرش جدی بوده است. دکتر می پرسد: «هیچ وقت کمک تخصصی نگرفت؟» عایشه می گوید: «نه. فرصت نشد.» پدر عایشه وقتی برای عذرخواهی از همسرش و برگرداندن آنها به خانه دنبالشان می رفته تصادف کرده و از دنیا رفته است. عایشه با گفتن اینها گریه می کند. او می گوید: «اگه می تونستم یه بخشی از گذشته رو پاک می کردم.» دکتر می گوید: «اصلا آسون نیست با این اتفاقا بتونی سر پا بمونی و خودت رو جمع و جور کنی اما تو تونستی.» دکتر به عایشه می گوید دفعه بعدی او به دیدنش خواهد رفت و منتظر باشد.

دکتر بعد از رفتن او پیش خودش می گوید: « حالا می فهمم اون دیوارهایی که برای محافظت از خودش دورش ساخته به خاطر چیه. توی قلب زنی که رفتارش با بقیه سرده، دختر کوچیکی هست که هنوز برای پدرش عزاداری می کنه.» همسر کومرو قبل از آمدن او به اتاق قرمز به خانم دکتر می گوید: «حال کومرو اصلا خوب نیست. یه هفته ست از تختخواب بیرون نیومده. چیزی نمی خوره. انگار از زندگی، از من از دخترمون فرار می کنه. کی به زندگی برمی گرده؟» دکتر می گوید در شروع یک راه سخت هستند و او به مرور بهتر خواهد شد باید صبور باشند. کومرو دوباره با حالی پریشان وارد اتاق می شود و می گوید: «می خوام همه چی رو تموم کنم. من از دنیا و دنیا از من خلاص شیم.» دکتر می گوید: «اما خلاص نشدی. اومدی اینجا که ادامه بدی و من خیلی خوشحالم. تو همه اینا رو به خاطر دخترت می کنی.» کومرو می گوید: «یه کاسه سوپ جلوی دخترم نذاشتم.»

دکتر می گوید: «مادر بودن فقط خدمت کردن نیست. تو به خاطر اون می خوای به زندگی برگردی. این خیلی باارزشه.» دکتر از او می خواهد به داستانش ادامه دهد و کومرو می گوید: «یاووز تنها کسی بود که منو باور کرد. هیشکی منو باور نداشت حتی مادرم. منم یاووز رو باور کردم.» کومرو با گریه توی سرش می زند و به خودش فحش می دهد. دکتر جلوی او را می گیرد و آرامش می کند. دکتر می داند که کومرو از کودکی زخم های عمیقی دارد. کومرو می گوید یاووز بعد از آن به او قول داده نگذارد هیچ سختی ای بکشد و همینطور هم شده و یاووز او را به یک خانه لوکس برده و گفته: «تو لایق این زندگی ای. بهش عادت کن. کیف کن.» کومرو می گوید زندگیشان در آن خانه رویایی بود و برای اولین بار در عمرش هیچ چیز کم نداشت. اما می گوید یاووز در مورد شغلش چیز زیادی نمی گفت و فقط می گفت در کار تجارت است و کومرو هم راضی میشد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا