خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
یک هفته قبل از حادثه تیراندازی: در خانه دمیر، نعمت متوجه می شود که کرم عدنان تمام شده است. سحر به او میگوید که مراقب عدنان است و پوشک او را نیز عوض میکند تا نعمت بتواند برای خرید کرم بیرون برود. بعد از رفتن نعمت، سحر یک بسته کرم جدید داخل کشو می گذارد و بی توجه به عدنان از اتاق بیرون می رود. در آشپزخانه، ثانیه گوشواره های جدید خودش را به فادیک و گولتن نشان میدهد. سحر نیز آنها را میبیند و به او تبریک میگوید. عمه داخل شهر مشغول جشن و پایکوبی بخاطر برد تیم چکوراوا هستند. سویل، مادر مژگان به آدانا آمده و به بیمارستان می رود. مژگان با دیدن مادرش غافلگیر و خوشحال می شود. سپس از او میخواهد که به کلوپ شهر برود تا مژگان نیز کمی بعد به او ملحق بشود. سویل از آدانا خوشش نمی آید و احساس راحتی نمیکند. وقتی زلیخا به خانه می رود، با شنیدن صدای گریه عدنان و کثیف بودن جای او عصبانی می شود و سراغ نعمت را میگیرد. سحر میگوید که نعمت بیرون رفته و به عدنان رسیدگی نکرده است. سپس میگوید که او هر روز بعد از بیرون رفتن زلیخا خودش نیز بیرون می رود. زلیخا عصبی شده و وقتی نعمت به خانه می آید، با او دعوا میکند. نعمت میگوید که سحر شاهد است که او برای خرید پماد رفته است. اما سحر انکار میکند و میگوید که نعمت به بچه رسیدگی نمیکند. نعمت ناراحت می شود. زلیخا از او میخواهد وسایلش را جمع کند و از آنجا برود.
هولیا پیش دوستان خود در کلوپ شهر رفته است. هنگامی که مژگان پیش مادرش می آید، هولیا جلو رفته و یا سویل آشنا می شود. مژگان ای مادرش میخواهد که برای شام بیرون بروند اما او قبول نمیکند. آنها به خانه می رود. دمیر به شرکت می رود. تکین داخل دفتر او منتظر است. او ترمز بریده شده ماشین ایلماز را به دمیر نشان میدهد و سپس بخاطر این کار او بحث میکند. دمیر ابتدا انکار کرده و سپس از او میخواهد برود. تکین در مسیر، فهمی، یکی از نگهبانان خانه خودش را میبیند که یک ماشین جدید خریده است. او متوجه می شود که فهمی جاسوس اوست. در خانه مژگان، مادرش از وضعیت خانه او گله کرده و آنجا را لایق مژگان نمیداند. او در مورد ماجرای ایلماز خبر دارد و مانند پدر مژگان مخالف ارتباط او و مژگان است.
گاز خانه مژگان خراب است و کمی بعد، ایلماز به همراه یک گاز جدید به خانه مژگان می آید. مژگان مادرش را به ایلماز معرفی کرده و او را برای شام نگه میدارند. ایلماز تمام اتفاقات زندگی خود را به سویل میگوید و سپس از علاقه اش به مژگان می گوید. هنگامی که ایلماز می رود، مشخص است که سویل از او بدش نیامده اما با این حال او را در شأن مژگان نمیداند. وقتی دمیر به خانه می رود، همه کارگران دم در جمع شده و بابت پیروزی تیم خوشحالی میکنند و از دمیر تشکر میکنند. زلیخا و عدنان نیز لباس رنگ تیم را پوشیده اند. زلیخا بابت اخراج نعمت به دمیر و هولیا خبر میدهد. سپس میگوید که میخواهد خودش از عدنان مراقبت کند، اما دمیر قبول نمیکند. زلیخا سحر را پیشنهاد میدهد و میگوید که کار او خوب است. سحر از پشت در این حرف را شنیده و خوشحال می شود. زلیخا این خبر را به او میدهد و از سحر میخواهد به اتاق عدنان جا به جا شود. دمیر به سحر میگوید که باید لباسهای بهتری بپوشد و به خودش برسد. ثانیه و فادیک وقتی می فهمند که سحر پرستار عدنان شده است، از اینکه او به این سرعت از مزرعه آمده و به این مقام رسیده حرصشان میگیرد.