خلاصه داستان قسمت ۱۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صبح روز بعد، هولیا و تکین سر قرار می روند. تکین سیمیت تازه خریده تا با هم صبحانه بخورند. او به هولیا میگوید که ایلماز اسلحه را کنار گذاشته است. هولیا از شنیدن این خبر خیلی متعجب می شود. تکین میگوید که ایلماز در آستانه ازدواج است و نمیخواهد دیگر مشکلی برایش به وجود بیاید و او نیز نمیخواهد که خودش و هولیا در کلانتری و بیمارستان ها سرگردان باشند. در خانه دمیر به زلیخا میگوید که نهال بی گناه بوده و زن اوستای ایلماز به آدانا آمده و در مورد گذشته او و ایلماز حرف زده و خبر پخش شده است. زلیخا متعجب می شود اما میگوید که نهال او را تهدید کرده بود. دمیر به زلیخا پیشنهاد میدهد که پیش نهال برود و از او معذرت خواهی کند. او میگوید که نمیخواهد دوستی چهل ساله خودش و جنگاور خراب بشود و میخواهد از او دلجویی کند. دمیر به باشگاه فوتبال می رود و لباس اعضای تیم به همراه توپی که اعضا امضا کرده اند را میگیرد و سر باغ جنگاور می رود و آنها را به پسر او، علی می دهد. علی خوشحال شده و از دمیر تشکر میکند.
جنگاور با دیدن دمیر قیافه میگیرد. دمیر از جنگاور معذرت خواهی کرده و میخواهد که او را ببخشد و دوستی چهل ساله شان را خراب نکند. جنگاور به او طعنه می زند که خودش به راحتی این دوستی را زیر سوال برد و او نمیتواند دم را ناراحتی از آنجا می رود. زلیخا به خانه پیش نهال می رود و از او معذرت خواهی می کند اما نهال نیز از او دلخور است و میگوید که آنها باعث شدند جنگاور بخواهد از او طلاق بگیرد. زلیخا که میبیند بی فایده است از آنجا می رود. در آشپزخانه، سحر مشغول کار کردن است که حالش بد می شود. گولتن برای او چای درست میکند. ثانیه به آشپزخانه آمده و از اینکه سحر کار نمیکند عصبی می شود و به حالت تهوع او اهمیتی نمیدهد. به سحر بر میخورد و از آشپزخانه بیرون می رود. گولتن علت دشمنی ثانیه با سحر را نمی فهمد. فسون به خانه شرمین آمده است. کمی بعد نامه ای دم خانه می آید و شرمین متوجه می شود که دمیر بابت تمام هزینه ها و بدهی هایی که به شرمین داده ادعا کرده و از او شکایت کرده است تا تمامی پولها را با دیرکرد آن پس بدهد. شرمین به شدت عصبانی می شود و در بین دو دیوار را با تبر می شکند و سراغ هولیا می رود و با دادو بیداد آنها را بی وجدان میخواند و دعوا میکند. هولیا میگوید که این عاقبت کارهای شرمین است و آنها کار اشتباهی نکرده اند.
شرمین به خانه برمیگردد و با گریه به فسون میگوید که بیچاره شده است و نمیداند باید چه کار کند زیرا این همه پول ندارد. او سپس به بیمارستان می رود و برگه را به صباح الدین نشان میدهد. صباح الدین سویچ ماشین خود را به او میدهد و میگوید کار دیگری از دست او ساخته نیست و بتول نیز باید به ترکیه برگردد زیرا پولی برای تحصیل او ندارند. شرمین عصبی شده و سویچ را برمیدارد بیرون می رود. او به شرکت ایلماز می رود و ماجرا را برای او نیز تعریف میکند. ایلماز سوال میکند که آیا او اخیراً کاری کرده که آنها عصبانی شده باشند یا نه. شرمین انکار میکند و چیزی از ماجرای شکایت بابت حادثه تیراندازی نمیگوید. او هنگامی که برگه را به ایلماز نشان میدهد، از داخل کیفش یک برگه دیگر نیز روی میز می افتد. شرمین سپس با ناله در مورد تحصیل بتول حرف می زند. ایلماز میگوید که صحبت میکند تا بتول را بورسیه کنند و برای شرمین نیز وکیل میگیرد. شرمین خوشحال شده و تشکر میکند و از آنجا می رود.