خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۴۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
یک روز قبل از خواندن نامه، هنگامی که دمیر از استانبول به خانه می رسد و میفهمد که هولیا به عروسی ایلماز رفته، عصبانی می شود. او میبیند که زلیخا نیز خانه نیست و با عصبانیت به سمت مراسم عروسی می رود.
در عروسی، مژگان در حال رقص با پدر خود است. او از پدرش سوال میکند که ایلماز چگونه او را برای آمدن راضی کرده است. پدر مژگان یادش می آید که وقتی ایلماز پیشش آمده بود، به او عکسهایی از او و دختری را نشان داده بود که او به دختر تجاوز کرده و دختر نیز خودکشی کرده بود. ایلماز با عکسها او را تهدید کرده بود که باید به عروسی بیاید. پدر مژگان به مژگان میگوید که ایلماز او را راضی نکرده و خودش با تحقیق متوجه شده که آنها خانواده خوبی هستند. مژگان از این قضیه خوشحال می شود. دمیر دم باغ می رود و هولیا را صدا می زند. هولیا از آمدن دمیر جا میخورد. دمیر از هولیا میخواهد که زلیخا را صدا بزند تا به خانه بروند. هولیا میگوید که زلیخا همراه او نیست. دمیر متعجب شده و میگوید که در خانه نبوده. آنها سریع سوار ماشین می شوند تا به سمت خانه بروند و ابتدا عدنان را چک کنند. در مسیر دمیر به هولیا میگوید که با آمدن او به عروسی و غیب شدن زلیخا، ذوقش کور شد. سپس خبر میدهد که میتواند پدر بشود.
هولیا از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شده و تبریک میگوید. در مطب دکتر، زلخیا و شرمین نشسته اند. زلیخا میگوید که از تصمیم خودش مطمئن است و بچه را نمیخواهد. آنها منتظر آمدن دکتر هستند. دمیر و هولیا به خانه می روند. آنها میبینند که عدنان خانه است و خیالشان راحت میشود. هولیا میبیند که شرمین خانه نیست و یاد حرف زلیخا برای راحت شدن از شر بچه می افتد و حدس می زند که او و شرمین برای سقط بچه پیش دکتر رفتهاند. او از دمیر میخواهد سریع سوار ماشین بشود تا با هم سراغ دکتری که می شناسد بروند.
دکتر می آید و زلیخا به اتاق می رود.او برای انجام جراحی حاضر می شود و روی تخت می رود. همان لحظه دمیر و هولیا از راه می رسند و شرمین را در سالن می بینند. دمیر شرمین را به خاطر کارش تهدید میکند و سپس وارد اتاق شده و اجازه جراحی نمیدهد. او به زلیخا میگوید که اشتباه کرده و بچه مال اوست. زلیخا با عصبانیت دمیر را پس می زند و از دکتر میخواهد کارش را انجام دهد اما دکتر میگوید که در این شرایط کاری نمیکند. زلیخا مجبور می شود که همراه دمیر به خانه برگردد.
در خانه، دمیر با عصبانیت به همراه یک دبه نفت وارد خانه شرمین می شود و نفت را در خانه خالی میکند. شرمین سعی دارد او را آرام کند اما دمیر با عصبانیت به خاطر همکاری شرمین برای سقط بچه، فندک را روشن کرده و خانه را آتش می زند و بیرون می رود. شرمین خودش را به زور از خانه نجات میدهد. ثانیه و گولتن خودشان را به آنجا می رسانند و غفور سریع با آتش نشانی تماس میگیرد. ثانیه سعی دارد شرمین را آرام کند. شرمین میگوید که دمیر این کار را کرده است. غفور سریع به سمت عمارت می رود. او ماشین دمیر را در حال رفتن میبیند. وقتی که داخل خانه می رود، کسی جز هامینه نیست. سپس پیش ثانیه آمده و موضوع را میگوید.
مراسم عروسی ایلماز و مژگان تمام شده و آنها به خانه می روند.